مارتین در تئاتر
آنها منتظر بودند که شاهزاده سوار بر اسبش از جنگ باز گردد. شاهزاده سه روز تمام یکسره اسب تاخته است. او با این اسب و شمشیرش با دشمنان زیادی جنگیده و همیشه پیروز بوده است. بالا…
آنها منتظر بودند که شاهزاده سوار بر اسبش از جنگ باز گردد. شاهزاده سه روز تمام یکسره اسب تاخته است. او با این اسب و شمشیرش با دشمنان زیادی جنگیده و همیشه پیروز بوده است. بالا…
رئیس ایستگاه میپرسد: «خانم کوچولو اسم شما چیست؟» قهوهای صورتش سرخ میشود و نمی تواند اسم خودش را بگوید. رئیس ایستگاه خندهاش میگیرد. موقع حرکت است. مارتین و قهوهای…
در این داستان، مارتین و نیکل با تور کوچکِ ماهیگیری میخواهند از دریا ماهی بگیرند؛ اما آنها بهجای ماهی یک خرچنگ بزرگ شکار میکنند. نیکل میگوید: «آه مارتین! مواظب باش، دستت را زیاد…
کتری آب روی اجاق جوش آمده بود و بخار میکرد، در کنارش هم قوری قهوه ناله کنان بر سر خود میکوبید. ساعت آشپزخانه ضربهای زد، آونگ در حال حرکت را میشد از پشت شیشه براق کوچک…
مرد درون روزنه خسته بود، او یک سفری طولانی با قطار را پشت سرش داشت و روی شانه های دو نفر ایستاده بود که قدهای مختلفی داشتند و این مسئله او را بیشتر خسته میکرد. دیگر حوصلهای نداشت…
مارتین، ژان، فرانسواز و سگ کوچولو برای گذراندن تعطیلات به کوهستان میروند. قطار، جلوی ایستگاه نگه میدارد. مارتین با چوب اسکیها از قطار پیاده میشود. فرانسواز اسباب را جمع میکند و…
مارتین میداند چند پیمانه شیرخشک را با چه مقدار آب قاطی کند. مامان همه چیز را به او یاد داده است. شیر نباید زیاد گرم باشد وگرنه دهان ژان کوچولو را میسوزاند. مارتین شیشه را در آب سرد…
مارتین و یکی از دخترها روی نیمکتی مینشینند و بافتنی میبافند. آنها تصمیم دارند یک نیمتنه قشنگ برای عروسکشان درست کنند. اگر زمستان بیاید و عروسك لباس گرم نداشته باشد حتماً سرما…
عصر پنج شنبه مدرسه تعطیل است. بچهها میدوند که زودتر به خانه برسند. عصر قرار است چندتا از بچهها به خانۀ مارتین بیایند و با هم بازی کنند. ژان هم میتواند با دوستان مارتین بازی کند…
طنز، هویت های مخدوش و گسسته، عدم قطعیت و دست انداختن عناصر داستان و روایت و ارجاع به انواع متون دیگر از جمله قصه های پریان؛ و همچنین دست انداختن گفتمان های غالب در زمانه…
این بچه میمونها همیشه مادرشان را ناراحت و عصبانی میکنند. آنها حتی یک دقیقه هم آرام نمی نشینند. تاب بازی میکنند. به این طرف و آن طرف میپرند و هرچه که از زمین پیدا کنند میخورند…
چرا حتی بچه های آدم از دل پدرشان خبر ندارند؟ چرا مرزها قاطی پاطی است؟ به پیشانی زدم و گریستم. از بابک پرسیدم: پسرجان، تو با افسانه خانم، همسایه روبرو سرو سری داری؟ یکی دو…
وبسایت شهرکتاب منبعی از کتاب های الکترونیکی است که تیم مدیریتی سایت تلاش کرده است تا محتوایی باارزش و با کیفیت در اختیار علاقمندان قرار دهد. در این مجموعه از نویسندگان و مترجمانی که مایل به همکاری با ما هستند استقبال می شود. پس از دانلود هر کتابی، فایل (pdf یا صوتی) در گوشی یا کامپیوتر شما ذخیره می شود و همیشه می توانید به صورت آفلاین مطالعه کنید و لذت ببرید.