فریاد مکتوم
دکتر هرمزی جنگی در فروردین ماه 1371 در دل سرزمینی از سرزمین های کویری ایران زمین پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی و نوجوانیش به منوال کویرنشینان به آسمان آبی و بی پروای نامدار کویر پیوند خورد…
دکتر هرمزی جنگی در فروردین ماه 1371 در دل سرزمینی از سرزمین های کویری ایران زمین پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی و نوجوانیش به منوال کویرنشینان به آسمان آبی و بی پروای نامدار کویر پیوند خورد…
میخواهم در آستانت بگریم پیش از گمرکی شدن اشکهام، میخواهم دوستت بدارم ای بانوی من، تا بر ارابهی زمان، تقویمها را بگردانم، ماهها و روزها را به نامی دیگر بخوانم. ساعات جهان را تنظیم کنم، با کوبهی…
من تشنهام و او به نازکی لبخندی آبدار است که از شرم بر شاخ درخت میروید. مهربان است همانند نتهای سپید موسیقی. او به آرامی لمس خاطره است. مادام که از انگشتهای ما بالا میرود و روی کاغذ فرود…
افسوس عمر ما کوتاه بود. ما خیلی از آرزوهای ناتمام را میبایست به گور میبردیم. این تابوتهای خیس، در این باران چه سرنوشتی دارند. ما که حدسی نداریم. شما چه حدسی دارید. شما هم که روبه روی ما…
گاهی عابری دلزده شب، درِ این خانه را میکوفت. تکه نانی و روزنامهای بیات را پشت در میگذاشت و در سرما غیب میشد. چه تفاوت داشت که ما چهرهاش را در سرما ببینیم یا نبینیم. چاقوها بران، ماهیان قرمز…
کلید اتاق مسافرخانه همیشه در دستان تو بود. خاموش به اتاق مسافرخانه رفتیم، جوان و خاموش بودیم. صاحب مسافرخانه از خنده های ما خشنود بود. پس گاهی صبحانه به ما تعارف میکرد. در اتاق مسافرخانه…
با تکه نانی، سوار بر اسبی مفلوک به سوی پایان بیابان حرکت کرد. تکه نان را به دریا انداختند. هر روز با شن دریا، خانهای میساختند. میخواستند این خانه دوام داشته باشد. قصدشان این بود که به دریا وصل شوند…
گاهی میپرسم: شک و یقین، باهم چه تفاوتی دارند؟ اوج پوچی هنگامی فرا میرسد که ورقه های استخدام و نسخه های بیماریها را برای تجدید از خانه بیرون میبرم. غروب که شد، فقط گوشه هایی…
مثل یک ساعت آفتابی صبورم. میفهمم آنچه را عشق نمیتواند درک کند و میبخشایم به طوری که عشق هرگز نمیتواند. از دیدار تا نامه فقط چند روز یا هفته است، نه یک ابدیت. مسافرت با آنها…
آتوود در طول زندگی حرفهایاش بیش از ۵۵ جایزهٔ ملی و بینالمللی کسب کرده است و درجات افتخاری متعددی از دانشگاههای مختلفی همچون دانشگاه آکسفورد و سوربن و کلمبیا دریافت کرده است…
اگر فرصتی باشد تمام مهتاب را در میان گلهای نرگس، شقایق جا دهم؛ گلهای نرگس و شقایق را سراسیمه در شعرم، در روزم بیاورم؛ این رخوت و خلسهی در کلام است، شاعر را گناهی نیست…
زندگیام با فنجانی چای سرد، سپری میشد اما دیگر جسارتی نبود، عشق را با همهی شکوهش باور کنم. اما در سکوت عشق را، زمزمه میکردم و کسی را شاهد و همراه نمی خواستم. میدانستم…
وبسایت شهرکتاب منبعی از کتاب های الکترونیکی است که تیم مدیریتی سایت تلاش کرده است تا محتوایی باارزش و با کیفیت در اختیار علاقمندان قرار دهد. در این مجموعه از نویسندگان و مترجمانی که مایل به همکاری با ما هستند استقبال می شود. پس از دانلود هر کتابی، فایل (pdf یا صوتی) در گوشی یا کامپیوتر شما ذخیره می شود و همیشه می توانید به صورت آفلاین مطالعه کنید و لذت ببرید.