دانلود کتاب ساعت 10 صبح بود
احمدرضا احمدی یکی از مهمترین شاعران معاصر ایران محسوب میشود و کتاب ساعت 10 صبح بود به قلم اوست.
ايجاد فرم های بديع، و پرش های ذهنی فراوان و پيچيده، با زبانی بسيار ساده كه به نثر میماند، خصلت منحصر به فرد اشعار احمدی است و شايد به قولی يكی از پايه های اصلی شعر مدرن فارسی در بحثِ زبان، كارهای همین شاعر باشد:
«از هر لیوانی که آب نوشیدم، طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن به جا ماندی، به یادم بود. فراموشی پس از فراموشی، اما، چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن گم شدی، در خانه مانده بود»
خلاصه کتاب
مجموعه شعری از احمدرضا احمدی شاعر توانای ایرانی و بنیانگذار سبک موج نو است که از 20 سالگی بهطور جدی به سرودن شعر پرداخته است. او در هرکدام از اشعار کتاب ساعت 10 صبح بود، گویی خواننده را درگیر داستانی میکند که با واژه هایی سرشار از احساس ادامه مییابد.
داستان هر شعر آن چنان ساده و آرام پیش میرود که خواننده خود را از عمیق شدن در آن بینیاز میداند اما آخرین بخش شعر، اغلب کششی برای دوباره خوانی آن ایجاد میکند: «صبح تو بخیر که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم…»
از نظر خود شاعر (که حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز کرده است) شعر، چند صد سال پیش به اعتلای روح آدمها کمک میکرد ولی الان نمیتواند چنین کاری را انجام بدهد. ولی این شاعر هنوز هم برای به فکر فرو بردن مخاطبش چیزهای زیادی میتواند بیافریند.
بخشی از متن کتاب
در کتاب ساعت 10 صبح بود میخوانیم: در تابستان، تنت را به شاخههای جوان گیلاس بسپار. از درختان بیاموز که چگونه در پاییز تسلیم باد هستند و در تابستان تسلیم آفتاب. کاش چشمان یارای اشک و شبنم داشتند که بر زمین ببارند. مرا به سایه درختان مهمان کن. من چون تو رؤیای زردرنگی داشتم که در همهی عمرم این رؤیا را فاش نکردم.
چه آسان خصلت میوهها را از یاد بردهایم. شاید تو بتوانی یکبار دیگر خصلت میوهها را برای من فاش کنی. دیگر دیر بود. دیگر نه به کلمات فکر میکنم، نه به ذغال هایی که در زمستان خاکستر شدند. کلمات در روزهای سرد یخ زدند و در بهار آب شدند، اما در بهار دیگر معنی واقعی خود را نداشتند. یاد دارم سرما را. پارو زدم که کلمات را بیابم. کلمات یخ زده و مرده بودند.
واژهی گرما را دیدم که چگونه در دستان تو از سرما میلرزید. چه پاک و منزه بودیم که در سرما میلرزیدیم. ما در سرما به آواز جغدی که ما را در تابستان ترک گفته بود. به من گفتی: دیگر وقتش است سرما را فراموش کنیم. در ناگهانی که سرما را فراموش کردیم، جغد از راه رسید، آواره بود. خسته بود – آرزوی مرگ داشت، ما پناهش دادیم. دیگر دیر بود. آخرین مهتاب را به ایام سپردیم.
ایامی که برگهای درختان زرد شدند. ما جراحت داشتیم و سپس پیر شدیم. درد میخواست و توانست ما را محاصره کند، که کرد. ما چگونه این اتاقهای شکسته در زمهریر را گرم میکردیم. کسی به یاد ندارد. حتی کسی به یاد ندارد که چگونه درختان بادام شکوفه دادند. ما فقط میتوانستیم فرق فقر و حیثیت ما که در چهار فصل به باد میرفت را بدانیم. (ص123 کتاب ساعت 10 صبح بود)
گاهی عابری دلزده شب، درِ این خانه را میکوفت. تکه نانی و روزنامهای بیات را پشت در میگذاشت و در سرما غیب میشد. چه تفاوت داشت که ما چهرهاش را در سرما ببینیم یا نبینیم. چاقوها بران، ماهیان قرمز از شب عید مانده، که از هراس خود را در سبد میوه های خالی پنهان کرده بودند، آخرین پناه ما بود. ما چه زود دانستیم که مرگ به ما سیب و پرتقال تعارف میکند.
نگاهت را بر سبد سیب و پرتقال، خوب و شفاف به یاد دارم. این پرندگان گمنام، بر شاخه در این زمستان، هجو زمستان میکنند. بیخبر و گمنام نمی دانند پس از برف این زمستان کسی آنان را به یاد نخواهد داشت. خواستیم آنان را به اتاق بیاوریم، اتاق ما هم گم در زمهریر زمستان و پنجره های شکسته. ما را آرزو بود؛ ما و پرندگان سنگ شویم. (ص125 کتاب ساعت 10 صبح بود)
عصر و پرندگان جریانی بود که آرام با آرامش به سوی نیستی و فراموشی میرفت. ساعتهای یخ زده بر دیوار را میدیدم که گرمای ایام نمیتوانست آنان را ذوب کند. فقط میتوانستیم قلمها را از مرکب پر کنیم و وصیت نامه را بنویسیم. مرکبها هم یخ زده بودند. دیگر نمی دانستیم به کجا پناه بریم. پرندگان بیتابِ درختان بودند…
نقد کتاب ساعت 10 صبح بود
احمدرضا احمدی کتاب ساعت 10 صبح بود را به «ابراهیم گلستان» تقدیم کرده است. آقای احمدی شعرهایشان ساده و دلنشینند. آنقدر هر بیت را شیوا، زیبا و راحت میسرایند که به وجود هر خوانندهای میچسبد. آنقدر چیزهای ساده یا بیاهمیت را زیبا بیان میکنند که هرچیزی در دید آدم تغییر میکند؛ حتی یک فنجان یا خودکار…
مرگ و نزدیکیِ مرگ، لابه لای سطرهای این شعرها حس میشود. البته نه مرگی از جنس مغلوب شدن، بلکه مرگ تپنده که روی دیگر زندگی است. باید شعرهای این کتاب را نه منفک از هم که در مقام یک شعر بلند خواند و در کنار هم فهمید:
«به دنبال لبخند ناب تو هستم، چنین عمرم را میگذرانم. مرا نه شِکوه است نه گلایه. قلبم اگر یاری کند، برگ های زرد پاییزی را شماره میکنم که دارند از پاییز جدا میشوند و به زمستان متصل میشوند. برای زیستن هنوز بهانه دارم…»
در پایان، مطالعه کتاب ساعت 10 صبح بود را به همه دوست داران شعر معاصر و طرفداران قلم احمدرضا احمدی توصیه میکنیم.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 58 بار
عنوان کتاب: ساعت 10 صبح بود
(مجموعه شعر)
نویسنده: احمدرضا احمدی
تعداد صفحات کتاب: 159 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 0.5 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب