روزگار رفته

قیمت اصلی 280.000 تومان بود.قیمت فعلی 190.000 تومان است.

(آخرین سرخ ها)

نویسنده: سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ

مترجم: فروغ پوریاوری

تعداد صفحات کتاب: 677 صفحه

حجم فایل: 69.02 مگابایت

کتاب روزگار رفته pdf

دانلود کتاب روزگار رفته pdf

کتاب روزگار رفته اثری طولانی از سوتلانا الکسیویچ است که مدت مدیدی را همچون قصه‌گوی شبانه، همراهش به سر خواهید کرد.

الکسیوییچ در ایران، نویسنده ناشناخته‌ای نیست و آثار بسیاری از او به چاپ رسیده است. روزنامه نگاری دغدغه‌مند، که همواره فاجعه شکست را از دید پیاده نظام روایت می‌کند. این اثر الکسیوییچ، نگاه‌تان را به زندگی عوض خواهد کرد!

کتاب روزگار رفته، آخرین سرخ ها که روایتی از نابودی شوروی و ظهور روسیه جدید است، جوایزی همچون جایزه کتاب لس آنجلس تایمز را به دست آورده و در نشریاتی مثل واشنگتن پست، نیویورک تایمز، بوستون گلوب و وال استریت جورنال به عنوان یکی از ده کتاب برتر سال انتخاب شد.

خلاصه کتاب

کتاب روزگار رفته با شرح وقایع کودتا و فروپاشی شوروی، با تحویل قدرت از سمت گورباچف به یلتسین، آغاز می‌شود و در ادامه ما را به روسیه پس از فروپاشی می‌برد؛ تا از منظر کلاژ روایت‌های به هم پیوسته‌ی مردمانِ پسا کمونیسم، وقایع را از نزدیک‌ترین زاویه پیش چشم خود ببینیم.

در خلال روایت‌ها سخنانی به چشم می‌خورد که از زبان دلسوختگانِ زجرکشیده‌ای که تجربه زندگی در روزگار حکمرانی شوروی را از سر گذرانده‌اند، بعید و عجیب به نظر می‌رسد. بعضی از حکومتِ پول، منفعت و تبعیض، دل‌خون و دلتنگ اقتدار استالین هستند؛ برخی از پوشیدن شلوار جین و وفور سالامی و زرق و برق سرمایه‌ داری در پوست خود نمی‌گنجند.

فرماندهان و سربازان بزرگی که ویترین پرو پیمانِ مدال‌ های روزهای جنگ‌شان، حالا به یک پول سیاه نمی‌ارزد و باید به زور ودکا شب و روز را به هم برسانند؛ زنانی که نمی دانند در این روزهای بیکاری و گرسنگی که نشان و افتخار، نان و آب نمی‌شود، کتک‌های وقت و بی‌وقتِ شوهران الکلی را کجای دل بگذارند؛ و جوانانی که هیچ درکی از مصائب گذشتگان ندارند و به قدر دره‌ای ژرف و بی‌انتها، با نسل پدران و مادرانشان شکافی عمیق حس می‌کنند.

فروپاشی اتحاد جماهیر و درگیری های خونبار بین اقوام و مذاهبی که روزی همگی زیر پرچم سرخ رنگِ منقش به داس و چکش، یک ملت بودند و حالا به خون یکدیگر تشنه‌اند… الکسیوییچ در تلاش است تا بی‌طرفانه کناری بایستد و میدان را برای مردم خالی کند. کتاب روزگار رفته از الکسیوییچ، زبان منحصر به فردی ندارد؛ او یک راوی چیره دست در انتقال شنیده‌های بی‌شمارش به دنیاست.

با اینکه حقایق داستان‌ گونه و زهر آگینش، از گزارش‌ هایی در لحن، زبان و ایدئولوژی ناهمگون‌ تشکیل شده است؛ اما به طرز شگفت‌ انگیزی در دل این تضاد‌ها فحوای واحدی را می‌رساند. دراکولیچ از حفظ بی‌طرفی هدفی داشت و به آن رسید:

اینکه ما کجای این جریان موضع بگیریم، پشیزی ارزش ندارد. صرف نظر از اینکه کدام پادشاه، رییس جمهور و یا دبیر کل حزبی، بر مسند قدرت تکیه می‌زند؛ آنچه دیروز و امروز و فرداها همچنان پا برجاست، رنج مردمان است که با تفاوت شمایل‌ها دستخوش تغییر نمی‌شود. این روزگاری که نه رفته است، و نه رفتنی!

بخشی از متن کتاب

در کتاب روزگار رفته می‌خوانیم: همیشه دلم می‌خواست در خیابان باشم. به تمام رژه های نظامی می‌رفتم و عاشق رویدادهای بزرگ ورزشی بودم. این میل را هنوز کاملاً به یاد دارم. آدم همگام با آدم‌های دیگر راهپیمایی می‌کند و به بخشی از چیزی تبدیل می‌شود که از خودش بزرگتر است، عظیم‌تر است. من در آن قبیل مکان‌ها از همه جا خوشحال‌تر بودم. با مادرم خوشحال نبودم و این را هرگز نمی‌توانم حل کنم. مادرم کوتاه زمانی پس از بازگشت به خانه از دنیا رفت.

و من تازه بعد از مرگش با او مهربان شدم. وقتی او را در تابوت دیدم، وجودم لبریز از عشق شد، عشقی بسیار شدید! او با پوتین‌های نمدی کهنه‌اش در تابوت خوابیده بود. مادرم کفش معمولی یا صندل نداشت. و کفش‌های من برای پاهای آماسیده‌اش تنگ بود، یک عالم قربان صدقه‌اش رفتم، یک عالم برایش اعتراف کردم؛ آیا می‌توانست صدایم را بشنود؟ او را بوسیدم و بوسیدم گفتم چقدر عاشقشم…[می‌گرید] انگار هنوز زنده بود، کنارم بود… این را باور داشتم…

[به آشپزخانه می‌رود و کوتاه زمانی بعد صدایم می‌کند؛ «غذا روی میز است.» من همیشه تنهایم، مزه می‌دهد آدم لااقل با یک نفر همسفره شود.] آدم نباید به گذشته برگردد. چون… بله…. اما من همیشه دوان دوان به گذشته برمی‌گشتم. دلم برای گذشته پر می‌زد. من پنجاه سال… پنجاه سال آزگار مدام به آنجا بر می‌گشتم… در افکارم روز و شب آنجا بودم… زمستان…. رؤیاهایم غالباً زمستانی بود… (ص341 کتاب روزگار رفته)

هوا بی نهایت سرد است، هیچ کجا نه سگی پیدا می‌شود، نه پرنده‌ای. هوا مثل شیشه شکننده است، ستون دود از دودکش‌ها بلند می‌شود و یک راست به آسمان می‌رود. یا آخر تابستان است. رویش علف‌ها متوقف شده و همه چیز زیر لایه سنگین غبار پنهان است. بالاخره… تصمیم گرفتم به آنجا بروم. زمان پرسترویکا بود، زمان گورباچف و تظاهرات بود… همه در خیابان بودند. جشن گرفته بودند.

می‌توانید هر چه دلتان می‌خواهد بنویسید، هر چه دلتان می‌خواهد، هرجا دلتان می‌خواهد فریاد بزنید. آزا…دی! آزا…دی! مهم نبود چه چیز در انتظارمان بود، سرانجام، گذشته تمام شده و رفته بود. ما منتظر تولد چیزی تازه بودیم… در هوا بی‌تابی موج می‌زد و بعد باز ترس در دل‌مان افتاد. من تا مدتی مدید صبح‌ها می‌ترسیدم رادیو را روشن کنم. اگر ناگهان همۀ اینها تمام شود چه؟ اگر ناگهان کل برنامه را لغو کنند چه؟ تا مدتها باورم نمی‌شد که آن وضعیت واقعی باشد.

فکر می‌کردم که آنها نیمه شب می‌آیند، همه را می‌گیرند و به استادیوم می‌برند و بر ما همان می‌رود که بر شیلی رفت… برای خر مردِ رندها یک استادیوم کافی است، بقیه حساب کار دستشان می‌آید. اما آنها نیامدند. هیچ کس را نگرفتند و نبردند. در عوض، روزنامه‌ها شروع به انتشار خاطرات زندانیان گولاگ در روزنامه‌ها کردند. عکس هایشان، نگاه هایشان در آن عکس‌ها مثل این بود که آنها از آن دنیا به ما زل زده بودند… (ص342 کتاب روزگار رفته)

بنابراین، تصمیم گرفتم به آنجا بروم… باید می‌رفتم. چرا؟ نمی‌دانم اما باید می‌رفتم… مرخصی گرفتم، هفته اول و دوم گذشت… پایم پیش نمی‌رفت و مدام سفرم را به تأخیر می‌انداختم: باید پیش دندانپزشک بروم، هنوز نقاشی در بالکن را تمام نکرده‌ام، انواع و اقسام بهانه‌ها. یک روز صبح … آری صبح بود… درِ بالکن را رنگ می‌کردم که به خودم گفتم «فردا به کاراگاندا می‌روم.» یادم است که این را با صدای بلند به خودم گفتم و دریافتم که واقعاً قصد رفتن دارم.

همین و تمام. کاراگاندا چه جور جایی است؟ صدها کیلومتر استپ بی‌آب و علف است و تابستان‌ها آتش می‌بارد. در دورۀ استالین در کاراگاندا ده‌ها اردوگاه کار اجباری ساختند: استپلاگ، کارلاگ، آلژیر، پسچانلاگ… و در آن صدها هزار زندانی را جمع کردند. اسیران سوویتی بعد از مرگ استالین، سربازخانه‌ها و سیم‌های خاردار کاراگاندا را برچیدند و آنجا شهر ساختند. شهر کاراگاندا. من می‌روم و تمام…

نکوداشت های کتاب روزگار رفته

  • کتاب روزگار رفته فوق العاده هوشمندانه، تلخ، توأم با طنز انتقادی و مایه های انسانی است.
  • اگر ما به یک یادآوری از سقوط جامعه و حکومت شوروی نیاز داشته باشیم، باید مشاهدات شخصی الکسیویچ را از این حکومت و جامعه‌ای که دهه‌ها پایید، بخوانیم.
  • کتاب روزگار رفته آکنده از حکایت ها، تجربیات و مشاهدات شخصی نویسنده است که با طنز تند همیشگی او آمیخته شده.
  • رمان نویس برجستهٔ روس، کتاب نیش‌دار و گزنده‌ای دربارهٔ زندگی در شوروی، رهبران حزب، کارگزاران حزب، نویسندگان، سانسورچی‌ها و از همه مهم‌تر مردم معمولی شوروی نوشته است.

چرا باید این کتاب را بخوانیم؟

آلکسویچ در کتاب روزگار رفته از زمان مرگ استالین تا فروپاشی شوروی را در مقاله‌ها، خاطرات و داستان‌ هایی واقعی به تفصیل تشریح کرده است. به طوری که خواننده در این جریان با او همراه می‌شود، همذات‌پنداری می‌کند و تصاویری واضح، سرد و گاهی مایوس‌ کننده از فرهنگ، مردم و سرزمین شوراها در ذهنش نقش می‌بندد.

تصاویری از باور به اندیشه‌ای محکوم به شکست، از مردمی معتقد تا سر حد مرگ و جنون، از بردگانی که به قول الکسوویچ از برده بودنشان خوشحال بودند و حتی شاید نمی‌دانستند که برده‌اند. از بازی سیاست و ایدئولوژی و در یک کلمه از زندگی به سبک سوسیالیسم شوروی.

نقد کتاب روزگار رفته pdf

کتاب روزگار رفته، آخرین سرخ ها برای کسانی که به تاریخ روسیه علاقه‌مند هستند، جالب خواهد بود. گرچه باید به این نکته اشاره کنیم که مطالب کاملا زنده هستند؛ طوری که به خواننده حس می‌کند انگار مصاحبه شوندگان در مقابلش نشسته‌اند.

کلمات خارج از اخلاق و توصیف بی‌پرده‌ی جنایت نیز زیاد دیده می‌شود که شاید برای برخی خوانندگان جالب نباشد ولی باعث زنده بودن کامل نوشته و تاثیرگذاری حداکثری است. سوتلانا الکسیویچ که 31 مه 1948 در اوکراین از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی به دنیا آمد، در دوران فعالیت روزنامه نگاری خود، روایت هایی مستند بر اساس شواهد عینی درباره چند رویداد مهم در تاریخ شوروی سابق نوشت، وقایعی نظیر:

  • جنگ جهانی دوم
  • جنگ افغانستان
  • سقوط اتحاد جماهیر شوروی
  • فاجعه چرنوبیل

آنچه خواندید...

کد کتاب: 1603 نویسنده: برچسب: ,

محصولات مرتبط

سایر کتاب‌های پیشنهادی...

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “روزگار رفته”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *