اکنون می توانم به وضوح ببینم

آخرین ویرایش: 2 سال قبل
اکنون می توانم به وضوح ببینم (nbookcity.com)

دانلود کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم

در کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم ، وین دایر تمام لحظات سرنوشت‎ ساز خود را از ابتدای کودکی‎اش در دیترویت تا آخرین سال‎های عمرش به خوانندگان در میان گذاشته است و البته این کار را با مهارت زیادی که در نویسندگی دارد به انجام رسانده است.

در فرآیند مطالعه این کتاب شما هم خواهید آموخت همانند وین دایر به اتفاقات زندگی خود رجوع کنید و ارتباط آن‎ها را با جایگاه کنونی خود بیابید. کتاب مذکور نگاهی بر زندگی دکتر وین دایر است و در عین حال چراغ راهی است برای کسانی که جویای حقیقت هستند. با مطالعه این کتاب متوجه حضور دستان خداوند در زندگی‎تان می ‎شوید و از طرفی این کتاب شما را در فهم هدف و رسالت منحصر به فرد شما یاری می ‏کند.

مروری بر کتـاب

پس از سالها انتظار از طرف هواداران و خوانندگان کتابهای دکتر وین دایر برای نوشتن  کتاب  اکنون می توانم به وضوح ببینم  کتابی از خاطرات و زندگینامه ایشان، در نهایت به چاپ رسید. اما این کتاب به عنوان زندگینامه، شیوه نگارشی متفاوتی دارد و همانند زندگی نامه های معمولی نیست. بلکه وین دایر در این کتاب، به شیوه ای استادانه و به وضوح نشان داده است هیچ اتفاق و رویدادی در زندگی،تصادفی و بی علت نیست.

تمامی اتفاقات چه خوب و چه به ظاهر بد برای تکمیل سرنوشت ماست و بخشی از سرنوشت ما محسوب می شود. البته دایر با مهارت زیادی که در نویسندگی دارد این کتاب را نوشته است. در فرآیند مطالعه این کتاب شما هم خواهید آموخت همانند وین دایر به اتفاقات زندگی خود رجوع کنید و ارتباط آنها را باجایگاه کنونی خود بیابید.

بخشی از متن

هنگامی که به گذشته و به روزهایی که به تازگی پا به این کره ی خاکی گذاشته بودم نگاه می کنم، به وضوح می توانم ببینم که این اصل و قاعده که می گوید: هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست، همیشه صادق است. به عنوان پدر هشت فرزند، کاملا متقاعد شده ام که هر کدام از ما برای رسالتی خاص پا بر این کره ی خاکی گذاشته ایم. ما از حیطه ی غیر مادی و نامحدود، پای بر این دنیا نهاده ایم؛ حیطه ای بی شکل و بدون مرز و محدودیت. حتی قبل از اینکه خواندن و نوشتن یاد بگیرم، شخصیتم به گونه ای بود که همواره به ندای درونم گوش فرا می دادم. اکنون می توانم به وضوح ببینم که از همان دوران کودکی تمایل داشتم به هر نحوی که شده کاری کنم تا دیگران نسبت به خودشان و شرایطشان احساس بهتری داشته باشند.

گویی با وجود اینکه کودکی بیش نبودم، اما این قاعده را می دانستم که نگرش همه چیز است. در آن لحظه که برادران و مادرم در هوای برفی گریه می کردند و غمگین بودند، بازی کردن من با برف ها و تلاش برای آوردن خنده بر لب آنها، با سرنوشت من که نویسندگی در زمینه رهایی از نگرش و تفکر منفی بود، هم راستا بود. شاید در زمان بزرگسالی از لحاظ جثه و ظاهر تغییر زیادی کرده بودم، اما همچنان آن هویت واقعی و فناناپذیرم، بدون تغییر باقی مانده و به دنبال راهی برای بهتر کردن زندگی دیگران بودم.با نگاه کردن به هشت فرزندم، به وضوح متوجه می شوم که هر کدام از آنها با شخصیت و توانایی های منحصر به فردی پای بر این کره ی خاکی گذاشته اند.

والدین یکسان، محیط یکسان، فرهنگ یکسان، اما هشت شخصیت کاملا متفاوت و با علایقی کاملا گوناگون… کریسمس سال ۱۹۴۱ است؛ درست چند هفته پس از بمباران بندر مرواریدT آمریکا وارد جنگ شده است. دو تا از دایی هایم در ارتش خدمت می کنند. یکی در اروپا و دیگری در منطقه ای در اقیانوس آرام، پدرم خیلی وقت است که حضور ندارد. بی بندوباری، زیاده روی در مصرف الکل و انواع و اقسام جرم های دیگر، بارها او را به زندان انداخته است. به دلیل همین شرایط نامناسب، زندگی کردن با او برای مادرم غیر ممکن بود. او به راحتی از مسئولیت های پدرانه اش شانه خالی کرد و رفت و دیگر هیچ وقت بازنگشت.

مادرم با سه کودک زیر پنج سال مانده بود که باید آنها را به هر نحوی بزرگ می کرد. او ما را به خانه ی مادربزرگ می برد تا بتواند در طول روز سر کار برود. در یکی از همین روزهای سرد زمستانی، من به همراه مادر و دو برادر بزرگترم در ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم تا اتوبوس خیابان جفرسون که در شرق دیترویت واقع بود از راه برسد. ما با ژاکت، کاپشن، کلاه، شال گردن و دستکش خودمان را گرم نگه داشته بودیم. حجم زیادی نمک را بر روی جاده ریخته بودند تا از نشستن برف جلوگیری شود. البته همین امر باعث شده بود آب و گل زیادی ایجاد شود. یک کامیون از کنار ما گذشت و سر تا پایمان را گل آلود کرد. مادرم بسیار برافروخته شد.

لباس هایی که برای محل کار پوشیده بود، گلی شده بودند. به خاطر پدرم به وضوح زندگی اش از کنترل خارج شده بود و تمام تلاش خود را می کرد تا اوضاع را سامان دهد. در آن سال ها به دلیل جنگ رکود بی سابقه ای به وجود آماده بود و شرایط را سخت تر کرده بود. مادرم به ندرت با درآمد حاصل از کار می توانست خرج زندگی را تأمین کند. به همین دلیل به کمک ناچیزی که از طرف خانواده اش می شد، وابسته بود. هر دو برادر بزرگترم بسیار پریشان بودند. برادر پنج ساله ام جيم تلاش می کرد تا مادرم را دلداری دهد و دیوید برادر سه ساله ام فقط گریه می کرد و من؟

من در آن لحظه احساس می کردم که در یک قصر برفی هستیم و می توانیم لحظات خوشی را داشته باشیم و اصلا متوجه نبودم چرا دیگران تا این حد عصبانی و سرخورده هستند. سپس به صورت ناگهانی این کلمات را بر زبان آوردم: چیزی نیست مامان، اشکاتو پاک کن، ما می تونیم اینجا بمونیم و برف بازی کنیم. من کودکی بودم که به ندرت گریه می کردم. کودکی که سعی می کرد بدون توجه به شرایط، دیگران را خوشحال کند و احساس خوبی به آنها بدهد. دوست داشتم شرایط را از حالت غم و اندوه به خوشحالی تبدیل کنم. اصلا متوجه نمی شدم که چرا دیگران تا این حد غمگین هستند.

به صورت غریزی همواره نیمه ی پر لیوان را می دیدم و اصلا به چیزهایی که باعث افسردگی دیگران بود توجهی نمی کردم مادرم همواره می گفت: وین، تو مستقل ترین و کنجکاوترین پسری هستی که من و خانواده ام تا به حال دیده ایم. من به معنای واقعی از اینکه بر روی این کره خاکی بودم، خوشحال بودم، در دو سالگی از لحاظ قد و جثه، هم اندازه دیوید که سه سال سن داشت بودم. مدام تلاش می کردم تا او را بخندانم و به او احساس امنیت بدهم، زیرا به نظر می رسید بسیار ترسیده است و اغلب اوقات غمگین بود و کم پیش می آمد که بخندد. اما من دنیا را جایی بسیار هیجان انگیز یافته بودم و تصمیم داشتم تا می توانم حس کنجکاوی خود را ارضا کنم و از شگفتی های دنیا حیران باشم.

به مرور که بزرگ می شدم به نظر می رسید. هیچ چیز نمی تواند مرا برآشفته و افسرده کند. از همه می خواستم که خوشحال باشند. دوست داشتم تمام یاس ها و ناامیدیها ناپدید شوند. مطمئن بودم مجبور نیستیم بیچاره و بدبخت باشیم تنها به این دلیل که یک پدر بد داشتیم. با تمام وجود می خواستم مادرم خوشحال و بانشاط باشد و افسردگی را کنار بگذارد. می خواستم برادر بزرگترم جیم، نگرانی اش را در مورد دو برادر کوچکتر و مادرش کنار بگذارد. اصلا نمی توانستم درک کنم چرا در این حد نگران، افسرده و دل مرده هستند. چیزهای زیادی در زندگی وجود داشت که می توان با آنها هیجان زده بود. عاشق بیرون رفتن بودم. عاشق پروانه و گربه ای بودم که در حیاط خانه مان در حال رفت و آمد بودند.

من به معنای واقعی در وضعیت و حالت قدردانی و شکرگزاری محض بودم. همچنین ذهن بسیار قدرتمندی داشتم و هرگز اجازه نمی دادم کسی به من بگوید چه کاری را می توانم یا نمی توانم انجام دهم. وقتی نه می شنیدم، لبخندی می زدم و به دنبال همان چیزی می رفتم که ندای درونم می گفت انجام دهم، بدون توجه به اینکه آدم بزرگ ها ممکن است در مورد من چه بگویند. به نظر می رسید در دنیای خودم زندگی می کنم. دنیایی سرشار از شادی، هیجان و پتانسیل های نامحدودی که من می توانستم آنها را کشف کنم و متجلی سازم. اصلا مهم نبود که یک نفر چقدر سعی می کند مرا غمگين سازد، زیرا هرگز موفق نمی شد. گویی به صورت ناخوداگاه خود را بخشی از نور الهی می دانستم که هرگز ارتباط خود را با منبع اش قطع نمی کند.

در مورد نویسنده

وین دایر در سال ۱۹۴۰ به دنیا آمد و در سال سال ۲۰۱۵ درگذشت. او را می توان به عنوان یکی از بزرگترین سخنرانان و نویسندگان در زمینه موفقیت و رشد شخصی در طول تاریخ دانست.  وین والتر دایر نویسنده کتاب‌های خودیاری و سخنران انگیزشی آمریکایی بود. کتاب قلمرو اشتباهات شما  در سال۱۹۷۶ در حدود ۳۰میلیون نسخه فروخت و جزء یکی از بالاترین فروش کتاب‌ها درتاریخ شد. دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد. در سال ۲۰۱۱ مجله Watkins Magazine وین دایر را سومین انسان معنوی تأثیرگذار در دنیا معرفی کرد.

تعداد بازدید: 1,481 بار

Wayne Dyer %D9%88%DB%8C%D9%86 %D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B1 1

عنوان کتاب: اکنون می توانم به وضوح ببینم

با مطالعه ی این کتاب، هدفی را که برای آن به دنیا آمده اید، خواهید یافت.

نویسنده: دکتر وین دایر

مترجمان: روزبه ملک زاده و محسن پاک فطرت

تعداد صفحات کتاب: 488 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 2.84 مگابایت

نوع فایل: PDF

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه

نوشته‌های مشابه

گابریل گارسیا مارکز همانند دیگر نویسندگان بزرگ علاقه ای به رشته ی تحصیلی خود نداشت. او به جای حضور در کلاسهای دانشکده ی حقوق به پرسه زدن در خیابان های بوگوتا و خواندن شعر می پرداخت. کتاب درد و شادی مجموعه‌ای از جملات برجسته و ماندگار این نویسنده نامدار...
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 428
کتاب قلابی با حال و هوایی کاملاً متفاوت‌ در هر داستان، می‌تواند طوری در دل شما بنشیند که بعد از خواندن آن حس خواندن پنج رمان سنگین به شما دست می‌دهد. مفاهیم پیچیده، عمیق و در عین حال عجیبی که رومن گاری سعی...
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 273

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *