شوالیه های بدنام

آخرین ویرایش: 3 هفته قبل
شوالیه های بدنام (nbookcity.com)

دانلود کتاب شوالیه های بدنام

دیوید گمل نویسنده‌ی مشهور انگلیسی؛ داستان کتاب شوالیه های بدنام را درباره‌ی سرزمینی خیالی به نام گابالا نوشته است.

رمان حاضر یک داستان جذاب و خواندنی است که می‌تواند گذر زمان را برای شما کوتاه کند. نویسنده با آمیختن واقعیت و خیال و با چاشنی وحشت فضایی جذاب و خاص برای مخاطب آفریده است که می‌تواند برای خواننده‌ی علاقه‌مند به سورئالیسم و همچنین تریلر بسیار جذاب باشد.

کتاب پیش رو می‌تواند انتخاب خوبی برای یک بعدازظهر طولانی روز تعطیل که کاری برای انجام دادن ندارید باشد. انتخابی که می‌تواند چند ساعتی شما را از دنیای بیرون جدا کند و به دنیای ذهنی نویسنده ببرد.

خلاصه کتاب

کتاب شوالیه های بدنام اولین بار سال 1989 منتشر شد. گابالا شوالیه هایی دارد که از هر مردی مردترند و از شاهزادگان بزرگتر. آن‌ها قلب‌ هایی زیبا داشتند و از نه پادشاهی دفاع کردند اما شوالیه‌ها ناپدید شدند، دروازه‌ی شیطانی بین جهان‌ها آن‌ها را در خود کشید و آن‌ها دیگر بازنگشتند. فقط یکی ماند، مانانان.

زمین درگیر قتل و جادوی سیاه شد، مانانان تنها ماند، ترس و عذاب همه‌ی وجودش را گرفته بود. خبر رسید که پادشاه هم درگیر جادوی سیاه شده و روحش مرده است و سلطنت ترور شروع شد. ترس و وحشت همه‌جا را فراگرفت و مانانان دیگر نمی‌توانست ساکت بماند. او باید با ترس روبه‌رو می‌شد و برای جست‌وجوی همراهانش از دروازه عبور می‌کرد… اتفاقات هولناکی در انتظار مانانان بود…

داستان شوالیه های بدنام کتابی جذاب و خواندنی با داستانی قرون وسطایی است. داستانی هولناک و پرتنش که زندگی در قرون وسطا و رنج‌هایش را با جادوی جادوگران و نیروهای شیطانی مخلوط کرده و ماجرایی خلق کرده که مو به تن خواننده راست می‌کند. کتاب جذاب دیوید گمل تاکنون به زبان‌های زیادی برگردانده شده و خوانندگان زیادی را در سراسر جهان به خود جلب کرده است.

بخشی از متن کتاب

شیرا همچنان که در غار نشسته بود و بر آتش سوخت میگذاشت، میدانست که اشتباه وحشتناکی مرتکب شده است. دو مرد، هنگامی که مهمانخانه دار آنها را معرفی کرد، مؤدب و خوش رفتار بودند، اما درون جنگل به نحو نامحسوسی تغییر کردند، استراد، قدبلندتر و اجتماعی تر، حالا ساکت و تقريبا منحوس شده بود، در حالی که جیوان آشکارا به او خیره می شد و سرتاپایش را نگاه می کرد. هیچکدام از آنها به او نزدیک نشده بودند و تظاهر می کردند که برای خدمت به او آماده اند، اما سفر از میان جنگل زمستانی شیرا را نگران کرده بود.

آنها در حین دو کولاک پناه گرفته بودند، با این حال هنگامی که آسمان باز می شد، او از روی خورشید، و شبها از طریق ستارگان می دید که مسیرشان مثل هلال ماه به سوی دریا برمی گردد. شب قبل خودش را در میان بندهایش پیچید و خود را به خواب زد، گوشهایش را تیز کرد تا گفتگوی آنها را بشنود. پس از مدتی استراد به طرفش آمد و به آرای پرسید آیا جایش راحت است یا خیر. شیرا تکان نخورد و او کنار جیوان برگشت. جیوان گفت: “فقط دو روز دیگه مونده از این هوای گند خلاص بشیم. بعدش رختخواب های گرم و مهمون های گرم. دلم نمی خواد دیگه این جنگل لعنتی رو نبینم.

” دوستش تصدیق کرد: “هر دومون.” ذهن شیرا به چرخش افتاد. دو روز دیگر؟ چطور چنین چیزی امکان داشت؟ تا رسیدن به هوای خوب لااقل ده روز دیگر راه بود! باید به حرف کارتین گوش می کرد. او اصرار داشت شیرا به سیتائرون برود و در جمع آوری تبعیدی ها و تشکیل یک سپاه کمکش کند. اما خشم شیرا بزرگ بود و فکر رها کردن اوک و دیگران بدون مجازات غیرقابل تحمل. حالا، پاهای بلندش را دراز کرد و به دیوار تکیه داد. دختری بلندقد بود، با موهای سیاکوتاه و فرفری و چشمان تیره بادامی. دهانش بزرگتر از آن بود که زیبا به شمار آید، اما لبانش پر و دندانهایش سفید و مرتب بودند.

جیوان به طرف او رفت و کنارش نشست. “داری به کسی فکر میکنی، شاهزاده خانم؟” او قدکوتاه و چاق بود، و تاسی بزرگی روی تاج سرش داشت که قیافه راهبی طماع را به او می بخشید. داشتم به خواهرم فکر میکردم.” “آره؟ خیلی سوزناکه، خیلی. یکبار توی مکتا دیدمش. میرفت شکار. زن خوش اندامی بود. منو یاد اون می اندازی. به جز اینکه فکر میکنم یک کم بلندتری و بفهمی نفهمی لاغرتر.” پرسید: “کی به دره های جنوبی می رسیم؟” “اوہ، حدود هشت روز دیگه، کم و بیش. نگران نباش، آذوقه زیادی داریم.” “نگران آذوقه نیستم، جیوان؛ اون مسئولیت شماست.

شنیدم توی جنگل خیلی یاغی هست. “خودتو نگران اونا نکن؛ توی این کولاک بیرون نمی آن. ما هم چیز ارزشمندی نداریم که بخوان بدزدن – گرچه ممکنه بعضی هاشون تو رو غنیمت با ارزشی بدونن.” شیرا به زور لبخند زد. “لطف داری، ولی تو و استراد هستین که از من محافظت کنین. خیالم راحته.” البته که ازت محافظت می کنیم، شاهزاده خانم، اصلا نگران نباش. نمی خوام ببینم اتفاقی برات بیفته؛ یواش یواش ازت خوشم اومده. واقعا.” شیرا گفت: “فکر کنم حالا بخوابم.” پشتش را به او کرد و پتو را رویش کشید…

نقد کتاب شوالیه های بدنام

داستان های حماسی بخش جالبی از دنیای ادبیات‌اند و طرفداران به‌خصوص خود را دارند. دنیای پادشاهان و شوالیه‌ها داستان‌های جذابی را به ادبیات اضافه کرده است. دیوید گمل نویسنده‌ی انگلیسی قرن بیستم یکی از نویسندگانی است که در نوشتن این نوع داستان‌ها تبحر زیادی از خود نشان داده است. رمان شوالیه های بدنام تریلر جذابی از اوست که دنیای شوالیه‌ها را با جادو ترکیب کرده و داستانی هراس‌آور و پر از صحنه‌های عجیب‌وغریب را در آن به تصویر کشیده است.

خواندن کتاب شوالیه های بدنام مانند سفری به قرون‌وسطا اما در سرزمینی خیالی است که پر از نیروهای ماورا الطبیعه و جادو است، اگر خواندن این کتاب را شروع کنید زمین گذاشتنش ساده نخواهد بود.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 295 بار

David%20Gemmell%20 %D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%AF%20%DA%AF%D9%85%D9%84

عنوان کتاب: شوالیه های بدنام

نویسنده: دیوید گمل

مترجم: طاهره صدیقیان

تعداد صفحات کتاب: 432 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 43.68 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه

نوشته‌های مشابه

سفرنامه ای نوشته ی آندره ژید است که اولین بار در سال 1936 به چاپ رسید. ژید در دهه ی 1930، برای مدتی کمونیست و یا به عبارت دقیقتر، همسفر کمونیست ها شد، چرا که او هیچ وقت به شکل رسمی به این حزب نپیوست.
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 492
وقتی سقوط بهمن، ارتباط استراحتگاه با دنیای بیرون را قطع می کند و یکی از حاضرین در جلسه ناپدید می شود، سوالی در ذهن سایرین شکل می گیرد: آیا کسی در بین آن ها برای به دست آوردن چیزی که می خواهد...
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 326

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *