فقط یک طاعون ساده

آخرین ویرایش: 2 سال قبل
فقط یک طاعون ساده (nbookcity.com)

دانلود کتاب فقط یک طاعون ساده

کتاب فقط یک طاعون ساده با ساختن وضعیتی بحرانی در دل شوروی استالینی به نقد وضعیت سیاسی، اجتماعی آن دوران روسیه پرداخته است.

نویسندگان روس و سایر کشورهای بلوک شرق که زندگی در شوروی استالینی و پسااستالینی را تجربه کرده اند و در سال های پس از فروپاشی شوروی هم در قید حیات بوده و به نوشتن ادامه داده اند، به شکل عجیبی با همه ی نویسندگان پیش و پس از خودشان در سرتاسر جهان تفاوت دارند.

تجربه های مهیب پشت سر گذاشتن چند وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و زیستن در شرایط مختلف بحران، وحشت و آتش های زیر خاکستر، موجب شده در هر اثرشان شگفتی بزرگتری برای ما به ارمغان بیاورند! با همه‌گیری بیماری کرونا، نویسنده کتاب – لودمیلا اولیتسکایا – تصمیم می گیرد به سراغ یکی از متن‌های قدیمی‌اش برود و آن را به برای این روز‌ها بازنویسی کند.

خلاصه کتاب

کتاب فقط یک طاعون ساده درباره مردی به نام رودولف ایوانویچ است، او میکروبیولوژیستی که بر روی واکسن طاعون کار می کند. رودولف برای سخنرانی در همایش شورای مدیران وزارت بهداشت به مسکو دعوت شده است، اما خبر ندارد که به خاطر یک اشتباه خودش مبتلا به طاعون است. رودولف پیش از آنکه نشانه‌های را بروز دهد با آدم‌های زیادی معاشرت کرده است و حکومت تصمیم می گیرد از شیوع جلوگیری کند، رئیسِ پلیس مخفی را مامور می کند تمام کسانی را رودولف با آن‌ها در ارتباط بوده است قرنطینه‌ کنند.

تصمیم به پنهان کردن حقیقت و دستگیری افرادی که ممکن است بیماری را بیشتر پخش کنند اگرچه جلوی شیوع بیماری را می گیرد اما به فجایع وحشتناک دیگر ختم می شود. این اثر توصیف لحظاتی درخشان از زندگی روزمره‌‌ی مردم عادی، بازماندگان جنایات رژیم، زندانی‌ها و مجرمان در دهه‌ی ۱۹۳۰ روسیه است. نویسنده در این کتاب، ماجراهای سال 1939 میلادی در روسیه را شرح می‌دهد. او تمام روایتش را از طریق صحبت‌های کالبدشکافی که جسدهای طاعونی آن سال را تشریح کرده بود، نوشته است.

در کتاب فقط یک طاعون ساده، اگرچه سعی در کنترل همه گیری دارند و تمام مبتلایان را شناسایی و قرنطینه می کنند، اما به مردمی که در مجاورت ویروس هستند، راجع به شیوع «آنفولانزا» خبر می دهند و حرفی از «طاعون» زده نمی شود. دولت از کلمه‌ی «طاعون» یک اسمشونبر بزرگ می سازد! اگر هم کسی راجع به این بیماری با دیگری سخن می گفت، خیلی سریع دستگیر می‌شد. از همه بدتر اینکه یکی از مبتلایان، از دولتی‌های «عشق آباد» بود. زنی که می توانست آسیای میانه را به کلی آلوده سازد.

بخشی از متن کتاب

پیرمرد کنجکاوی نشان داد: «ببخشید، کی مریض شده؟» جوانی دوباره برگه را در هوا چرخاند. بفرمایید، بفرمایید تو. باید عینکم را بیاورم. بدون عینک چیزی نمی بینم.» کوسل عینکش را برداشت و بالاخره به برگه نگاه کرد. «خوب، خوب، فهمیدم. حالا شما چه می خواهید؟» جوانک که دیگر حوصله اش از دست این پیرمرد دیر فهم سر رفته بود تکرار کرد: «با شما کار فوری دارند.» باشد، اگر فوری است که فوری میرویم. ولی باید کمی صبر کنید تا من آماده بشوم. می دانید، آدمها موقع پیری خیلی گند می شوند.» و در همان حال، محکم شانه های همسرش را گرفت: «دینا، برو بخواب.» 

دینا حرف گوش کن از روی مبل بلند می شود و به سوی تختخواب می رود. کوسل لباس میپوشد. جوانک به تصویری که در قاب عزاست خیره شده. می پرسد: «پسرتان است؟ خلبان قطب؟ همان کوسلی که روزنامه ها درباره اش می نوشتند؟» «بله، خود اوست.» کوسل کلاه پوستی گردی به سر می گذارد و پالتوپوستی با یقه آرشال می پوشد و به کشیش های شهرستانی شبیه می شود. همسرش ناگهان به سوی او برگشت و بسیار واضح و شمرده گفت: «زود برگرد. نمی توانم تنها بمانم.» زود می آیم، زود زود…» و ادامه حرفی را که نوک زبانش بود خورد، سر خشک پیرزن را بوسید و بیرون رفت. در آستانه در پرسید: «چراغ اینجا را خاموش کنم؟» صدای همسرش آمد: «نه! بگذار بماند!»

اتاق خانواده پتروفسکی. نیمه شب. زنی مسن در اتاق راه می رود و بچه گریانی را تکان می دهد. کنار پنجره می ایستد و می بیند «کلاغ» سیاهی وارد محوطه جلو ساختمان می شود و کنار ورودی آنها می ایستد. زن فریاد میزند: «فيودورا فيودورا نگاه کن! دارند می آیند پیش ما!» فيودور، همسر سالخورده اش، به کنار پنجره می آید: «پیش ما که بوده اند. مگر آدم دیگری در این ساختمان نیست؟» «فيودور، آنها دختر ما را با خودشان برده اند، نه دختر آدمهای دیگر را. یعنی واقعا نمی فهمی؟» فيودور از پنجره بیرون را نگاه می کند: چهار نفر از اتومبیل پیاده می شوند.

نقد کتاب فقط یک طاعون ساده

حاکمیتی با وجود جبّاری به نام استالین، همه چیز را در امنیتی ترین شرایط ممکن چنان کنترل می کند که انگار تنها راه ممکن حذف همه ی طاعون زده ها از سطح جامعه و جلوگیری از درز و انتشار هرگونه خبر و اطلاعاتی در خصوص طاعون و طاعون زده هاست. کتاب فقط یک طاعون ساده داستانی ست که زندگی کردن در چنبره ی دروغ و خفقان را برای مردمی که زندگی ازشان دریغ شده، به ماهرانه ترین فرم ممکن روایت می کند.

با توجه به عنوان کتاب و آن پایان خوشی که نویسنده برای فیلم‌نامه‌اش رقم زده، به خوبی به این حقیقت می‌رسیم که قصد او در نمایش جامعه‌ای سیاه، پر از انسان‌های بی‌گناه است. انسان‌هایی که به دروغ شنیدن و کنار آمدن با شرایط تنش‌زا عادت کرده‌اند. زمانی که قرنطینه به پایان می‌رسد، همه از بیمارستان بیرون می‌ریزند، با دلی خوش و با فکر به اینکه به «آنفولانزا» مبتلا نشده‌اند، خوشحالی می‌کنند و هرآنچه را که آزارشان می‌داد، به فراموشی می‌سپارند. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و زنی از آسیای میانه، با احتمال انتقال بیماری شوروی را ترک نکرده است!

زمانی که افراد مشکوک به بیماری آزاد می شوند، بی‌تفاوت به خانه‌ی خود برمی‌گردند. پیرمردی که همسرش را تنها گذاشته بود، با اطلاع از اینکه آن بیماری مشکوک طاعون بوده، به همسرش می‌گوید که چیزی نیست، فقط یک طاعون ساده بود. زمانی که این پارادوکس ایجاد شده و کلمه‌ی طاعون کنار کلمه‌ی ساده قرار می‌گیرد، تلخی ماجرا بیش از پیش ته زبانمان را تلخ می‌کند. تلخی ابولا که جان تعداد زیادی از گرسنگان آفریقایی را گرفت، تلخی کرونا که جان تعداد زیادی از انسان‌ها را در سراسر دنیا گرفت، تلخی هر بدبختی، شومی و سیاه‌ روزی که گریبان گیر انسان‌ها شده است، به خوبی دهانمان را پر می‌کند!

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 173 بار

Lyudmila%20Ulitskaya%20 %D9%84%D9%88%D8%AF%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%20%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AA%D8%B3%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%A7

عنوان کتاب: فقط یک طاعون ساده

نویسنده: لودمیلا اولیتسکایا

مترجم: آبتین گلکار

تعداد صفحات کتاب: 81 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 5.74 مگابایت

نوع فایل: PDF (RAR)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه

نوشته‌های مشابه

جسد را یک روز پیش از رسیدن قطارت سوزاندند. من چه پسر بی وفایی هستم. دل آن پسر، فقط برای خودش جا داشت. آره آن پسر وظیفه ای داشت، آبرو داشت و بلند پروازی اش را وقف مادر میهن و ملت...
بروزرسانی: 12 ماه قبل
تعداد بازدید: 122
 پیپا فیتز آموبی حوصله ندارد در مهمانی معمای قتل شرکت کند. چون باید پیراهنی قدیمی به سبک دههٔ ۱۹۲۰ بپوشد و وانمود کند شهرش، لیتل کیلتون، جزیره‌ای به نام جوی است. اما با شروع بازی، کم‌کم جذب جهانی...
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 612

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *