کتاب انگور فرنگی

قیمت اصلی 32.000 تومان بود.قیمت فعلی 22.000 تومان است.

نویسنده: آنتوان چخوف

مترجم: عبدالحسی نوشین

حجم فایل: 1.64 مگابایت

تعداد صفحات کتاب: 218 صفحه

کتاب انگور فرنگی آنتوان چخوف

دانلود کتاب انگور فرنگی آنتوان چخوف pdf

کتاب انگور فرنگی صرف نظر از حزن و اندوهی که درون‌مایه آن است، دارای نثری عالی و شیواست که مخاطب را به دنیای دیگری می‌برد.

این کتاب یکی از مجموعه داستان‌های کوتاه آنتوان چخوف است. چخوف طوری جمله‌بندی می‌کند و سخن می‌گوید که انگار خواننده هم با شخصیت‌های اصلی داستان، در حال قدم زدن در دشتی زیبا یا خیس شدن زیر باران هستند!

توصیف، و حال و هوای داستان بسیار زیباست و پیچیدگی خاصی ندارد. نویسنده در این قصه‌ها چند هدف را دنبال کرده است که مهمترین آنها شاید این باشد که در یک چشم به‌هم زدن عمر آدم‌ها تمام می‌شود و نباید از تک‌تک لحظات زندگی‌مان غافل شویم.

خلاصه کتاب

کتاب انگور فرنگی، نمایانگر زندگی عصر چخوف است، که برمی‌گردد به زمان فرمانروایی نیکلای دوم در روسیه. او در داستان مذکور، زندگی یکی از کارمندان دولت را وصف کرده که مشغول به کار و خدمت است و آرزو دارد املاکی از آن خود داشته باشد، تا بتواند در آن زندگی اعیانی داشته باشد. چخوف با شرح این آرزوی قهرمانِ داستان، وارد کارزاری با زمانه خودش می‌شود.

در داستان «حربا» که یکى از داستان‌هاى معروف دوره‌ی اول داستان‌ نویسى چخوف است، با صراحت شگفت‌ آورى، چاپلوسى به شکل سنجیده‌ای نشان داده شده است. در سال‌هاى 1890 تا 1900 تم اصلى داستان‌هایش سازمان و نظام اجتماعى دوره‌ى معاصر او و لجن‌زار زندگى خرده بورژوایى‌ است که هرگونه امید و آرزوى انسان‌هاى بلندنظر را در نطفه خفه مى‌کند.

داستان «بانو با سگ ملوس» از کتاب انگور فرنگی را مى‌توان یکى از داستان‌هاى محبوب خوانندگان شوروى و بسیارى از خوانندگان کشورهاى دیگر به شمار آورد. این داستان فقط در پانزده صفحه نوشته شده است، ولى این مینیاتور عالى به بسیارى از رمان‌هاى دیگر برترى دارد.

آنتوان چخوف در آخرین داستان‌ خود به نام «نامزد» سرنوشت دختر جوانى به نام نادیا را روایت مى‌کند که از ازدواج با مردى ثروتمند چشم‌ می‌پوشد. مى‌توان گفت که دگرگونى اندیشه و روح قهرمان آخرین داستان کتاب انگور فرنگی تا اندازه‌ای مبین تمام آثار نویسنده است. به طور کلی، داستان‌هاى چخوف همه تکان دهنده است.

همه با بیانى ساده و روان و طبیعى نوشته شده و با نمایش‌نامه‌هاى او به نام «چایکا»، «عمو اونیا»، «سه خواهر» و «باغ آلبالو» مشابه است؛ به طوری‌که احساس نارضایتمندى از زندگى را چنان که هست و آرزومندى زندگى را چنان که باید باشد را در دل خوانندگان و تماشاگران برانگیخته و برمى‌انگیزاند.

بخشی از متن

در کتاب انگور فرنگی می‌خوانیم: شب‌های وحشتناکی هست که در آنها رعدو برق و باران و باد بیداد می‌کند. چنین شب‌هایی را در زبان عامیانه گنجشکی می‌نامند. درست یک چنین شب گنجشکی‌ای در زندگی شخصی من پیش آمد… پس از نیمه شب از خواب پریدم و از رختخواب پایین جستم. نمی‌دانم چرا به سرم افتاده بود که همین الان ناگهان می‌میرم. نمی‌دانم چرا چنین فکری به سرم افتاده بود.

در صورتی که در خودم هیچ نشانه‌ای که نمودار چنین پایان ناگهانی باشد وجود نداشت. روحم گرفتار چنان وحشت و سراسیمه‌گی جان‌فرسایی بود که گویی در برابر شعله‌های بزرگ بدبختی قرار گرفته‌ام. فوراً چراغ را روشن کردم، پارچ آب را به دهان گذاشتم و آب خوردم. سپس دوان دوان به کنار پنجره رفتم. هوا خوب و دلگشا بود. بوی علف و چیز دیگر خوشبویی به مشام می‌رسید.

کنگره های پرچین باغ و درخت‌های باریک و خواب آلود کنار پنجره و جاده و دورنمای تاریک جنگل را می‌دیدم. در آسمان لکه‌ی ابری هم نبود و ماه در آرامش کامل می‌درخشید. خاموشی برقرار بود و برگ درختی نمی جنبید. به نظرم می‌رسید که همه‌ی آنها نگران من هستند و گوش به زنگ مرگم نشستند… وحشت آور بود، پنجره را بستم و به رختخواب دویدم. (ص106 کتاب انگور فرنگی)

خواستم نبضم را ببینم و چون آن را با انگشت احساس نکردم، دست به شقیقه گذاشتم و بعد زیر چانه و بعد باز روی دست. همه‌ی تنم را عرق سردی گرفته بود. به نفس نفس افتاده بودم. تنم می‌لرزید. درونم از هیجان پر بود. روی صورت و سرتاسر بدنم انگار که تار عنکبوت بسته است. چه کار کنم؟ اهل خانه را بیدار کنم؟ نه، لازم نیست. اگر زن و دخترم هم بیایند چه کاری از دستشان برمی‌آید؟

سرم را زیر بالش پنهان کردم، چشم‌هایم را بستم و انتظار می‌کشیدم و انتظار می‌کشیدم. پشتم سرد بود و انگار که رفته رفته فرو می‌رفت. احساسی به من دست داده بود که مرگ حتماً آهسته و از پشت سر به من روی خواهد آورد. جیک جیک! در خاموشی شب چنین صدایی به گوشم رسید، نمی‌دانم از کجا، از درون خودم یا از بیرون خانه؟ جیک جیک! پروردگارا، چه وحشتناک است!

خوب است باز کمی آب بخورم؛ اما می‌ترسم چشم باز کنم و سر بلند کنم. ترسی نامفهوم و حیوانی به من دست داده و هیچ نمی‌توانم پی ببرم که سببش چیست. آیا هنوز می‌خواهم زنده بمانم و ترسم از مرگ است و یا از آن می‌ترسم که نکند که درد و بیماری جدید و نامعلومی در کمینم نشسته است؟ در اتاق بالا کسی ناله می‌کرد و یا می‌خندید… گوش دادم. (ص107 کتاب انگور فرنگی)

کمی بعد صدای پای کسی در راه پله بلند شد. کسی شتاب‌زده پایین آمد، بعد باز بالا رفت. دقایقی بعد باز در پایین، صدای پا به گوش رسید. کسی نزدیک در اتاق من گوش ایستاد. فریاد زدم: «کیست؟» در باز شد. بدون ترس چشم باز کردم و زنم را دیدم. رنگش پریده بود و چشماش از اشک پر بود. پرسید: «نیکلای استپانویچ، بیداری؟» گفتم: «چه شده؟» «تو را به خدا سری به لیزا بزن، نمی‌دانم چه‌ش شده…» «خب… با کمال میل…»

آهسته جوابش دادم و راضی بودم از اینکه تنها نیستم. به دنبال زنم راه افتادم و به حرف‌هایش گوش می‌دادم، اما از شدت هیجان هیچ نمی‌فهمیدم چه می‌گوید. در راه پله از نور شمع، لکه‌های روشنی به اطراف می‌افتاد، سایه‌های دراز و لرزان ما جابجا می‌شد. پاهایم در دامن گیر می‌کرد و می‌پیچید. نفسم تنگ میشد. به نظرم می‌رسید که کسی به دنبالم می‌دود و می‌خواهد مرا از پشت بگیرد…

معرفی نویسنده

آنتوان چخوف نویسنده‌ی کتاب انگور فرنگی در سال 1860 در یکى از شهرهای جنوبى در شهر کوچک تاگانروگ به‌ دنیا آمد. در سال 1880 به دانشکده‌ى پزشکى مسکو وارد شد و از همان هنگام به نوشتن داستان‌هاى کوتاه، داستان‌هاى طنز، نمایش‌نامه‌هاى کوتاه و پاورقى براى روزنامه‌ها و مجله‌هاى فکاهى پرداخت.

چخوف، نویسندگى را با شیوه‌ی ساده و تمسخرآمیزی ماهرانه شروع کرد و هر آن چیز را که قابل تمسخر بود با هجاى تند و تیز مى‌کوبید. او در سال 1904، یک سال پیش از نخستین انقلاب روسیه درگذشت. لزومى‌ ندارد حدس بزنیم که او از انقلاب چه‌گونه استقبال مى‌کرد.

مهم‌ آن است که ببینیم و بدانیم که چگونه او به کمک نوشته هایش، مانند همین کتاب انگور فرنگی، نداى اعتراض را علیه‌ی نظام کهنه‌ی اجتماعى هر روز بلندآوازتر و نیرومندتر ساخت. چخوف نویسنده‌ى پر قریحه‌یى بود، ولى علاوه بر این، گویى همیشه براى خواننده‌یى با قریحه مى‌نوشت.

به تیزهوشى و نکته‌سنجى خواننده باور داشت، گفتار خود را تفسیر نمى‌کرد، هرگز نمى‌خواست لقمه بجود و به دهان خواننده بگذارد، و یا با دستورهاى کلى، خود را به آنها تحمیل کند. اطمینان داشت که خود خواننده همه‌چیز را به درستى مى‌فهمد و در پیچ و خم نوشته‌هاى او «سردرگم نمى‌شود.»

نقد کتاب انگور فرنگی آنتوان چخوف pdf

کتاب انگور فرنگی داستان یک روز بارانی است که دامپزشک ایوان ایوانویچ و آموزگار دبیرستان بورکین از پیاده‌روی در دشتی بی‌انتها خسته شده‌اند و بورکین از دامپزشک ‌می‌خواهد که سرگذشت برادرش را تعریف کند:

«ما دو برادریم یكی من، ایوان ایوانویچ و دیگری نیكلای ایوانیچ كه دو سالی از من كوچك‌تر ست. من درس خواندم و دامپزشك شدم اما نیكلای از همان نوزده سالگی پشت میز نوكری دولت نشست.»

نویسنده کتاب انگور فرنگی معتقد است: برای زندگی کردن نیازی به جمع آوری زیاد سرمایه نیست که در آخر مجبور شویم پول و بلیط‌های بخت آزمایی را با عسل قبل از مرگ بخوریم تا به دست کسی نیفتد. واقعا این طور زندگی کردن چه لذتی می‌تواند داشته باشد؟

زندگی کردن همان خوردن یک خوشه انگور فرنگی است که از باغ خودت می‌چینی و با لذت می‌خوری؛ یک چای گرم جلوی خانه باغ خودت، یا بوی سوپ سبزی که در خانه پیچیده… زندگی کردن زیاد سخت نیست ما خودمان متاسفانه سختش کرده‌ایم و شکنجه‌گر این قربانی هم خودمان هستیم.

هدف کتاب انگور فرنگی این است: هر روزی که می‌گذرد دیگر برنمی‌گردد. همین امروز و در لحظه، با خوشحالی زندگی کردن، لذت دارد.

آنچه خواندید...

کد کتاب: 1645 نویسنده: برچسب:

محصولات مرتبط

سایر کتاب‌های پیشنهادی...

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب انگور فرنگی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *