دانلود کتاب تب مژگان
کتاب تب مژگان را یک نفس خواهید خواند. واقعا عبرت آموز است و چشم مخاطب را به خیلی از مسائل و حقایق جامعه باز میکند!
اینکه دشمن برای جوانان، امنیت، سیاست، اقتصاد و فرهنگ ما برنامه دارد اصلا غریب نیست. این اثر، دقیقا مانند سایر آثار محمدرضا حدادپور جهرمی عالی و جذاب است. یک رمان پرکشش با موضوع امنیتی.
داستانی دیگر از توطئه و خیانت. یک داستان مستند که بدون هیچ سانسوری از توطئه و خیانت در خاک، خانه و کشورمان پرده برمیدارد و دانستن آن برای تمامی ملت ایران لازم میباشد.
خلاصه کتاب
کتاب تب مژگان رمان امنیتی و جذابی با موضوع بهائیت شناسی است که با گم شدن دختری ۱۹ ساله به نام مژگان شروع میشود. داستان از وضعیت بد روحی او به دلیل فوت مادرش آغاز میشود. گروهی از بهائیان که نسبت به تحقیقات امنیتی پدر خانواده در زمینه بهائیت احساس خطر کردهاند، با برنامهریزی از پیش تعیین شده به خانه آنها نفوذ میکنند.
اول به واسطه ترور تدریجی مادر مژگان و سپس بیهوش کردن مژگان با یک ماده خاص، زمینه تبهای طولانی و بیماریهای جسمی و روحی او را فراهم میکنند و باعث میشوند او در دام دوستانی از فرقه انحرافی بهائیت بیفتد، در حقیقت به واسطه مژگان و برادرش آرمان، آنها قصد آسیب رساندن به پدر خانواده را دارند.
نویسنده کتاب تب مژگان گفته است: قصد نداشته و لازم هم نبوده که یک کتاب علمی در نقد بهائیت بنویسد. بلکه مسئله مهم و دغدغه اصلی او، مسائل میدانی و زیرپوسته شهر بود که در شیراز، اصفهان، شاهین شهر، کرج، تهران و… شاهد آنها بوده است.
بخشی از متن کتاب
در کتاب تب مژگان میخوانیم: نباید وقت را از دست میدادم. لباس مشکی را از کمدم بیرون آوردم و پوشیدم. چهارده تا صلوات برای شادی روح حضرت امالبنين فرستادم. آرام آرام قدم برمیداشتم و فکر میکردم و رفتار و سکناتم را برنامه ریزی میکردم. یکم طول کشید تا دقیقاً توی ذهنم، رفتار مناسب و برخورد منطق با نفیسه دانلود شد! تا دانلود شد فوراً روی اعضا و جوارحم نصب کردم، بسم الله گفتم و وارد اتاق نفیسه شدم.
چشمهای نفیسه خون بود! یک لرزش نگران کنندهای هم در رفتارش بود. جوری هم بغض کرده بود که صدایش به زور شنیده میشد. هنوز ننشسته بودم که گفت: «میتونم مژگان رو ببینم؟! خواهش میکنم! برای آخرین بار… قبل از اینکه تشییعش كنن!» فهمیدم که باور کرده است. با تأسف گفتم: «میفهمم! خیلی مشکله که کسی حتی نتونه جنازه رفیقش رو تو بغلش بگیره و باهاش خدافظی کنه اما نه اجازه نمیدن.
چون… چون صلاح نیست… اوضاع خوبی نداره، ببخشید رک گفتم متوجهی که؟!» بیشتر جا خورد و ناراحت شد. گفت: «یعنی این قدر بد کشتنش؟! اصلا چرا باید مژگان بمیره؟!» گفتم: «تو الآن به خاطر همین این جایی؛ چرا باید مژگان این قدر بد بمیره؟!» میان همان اشک و آه گفت: «یعنی چی؟ منظورت چیه؟!» گفتم: «من و شما که کاری با هم نداریم، فقط دنبال حل یه معادله هستم. (ص112 کتاب تب مژگان)
معادلهای که از وقتی تو سروکلهت تو خونه مژگان و اینا پیدا شده، داره مشکل و مشکلتر میشه.» گفت: « واضحتر حرف بزنین تا کمکتون کنم!» گفتم: «چرا شما باید فردای همون شبی که جنازه بیگناه آرمان، داداش مژگان، پیدا میشه از تموم نگهبانای بیمارستان روانی به راحتی عبور کنی و بری سراغ مژگان و چند ساعت با هم باشین؟ و چرا باید یکی دو روز بعدش ما با جنازه بدفرم یه دختر بیگناه مواجه بشیم؟
تو چند چندی تو این بازی؟! چرا پات وسطه ؟!» نفیسه تا مرز سکته پیش رفت. تا اسم «جنازه بیگناه آرمان» را آوردم، شروع به جیغ کشیدن کرد و گفت: «نه… نه… نه… آرمان نمرده… آرمان بیگناهه… آرمان هیچ کارهست…» گفتم: «آروم باش دختر! اونا دیگه رفتن! دیگه اونا برنمیگردن! خوشحالم که حداقل تو اینجایی و زندهای و داری باهام حرف میزنی. هر چند حال و روز خوبی نداری اما…
اما بذار کمکت کنم تا هم انگشت اتهامات از روت برداشته بشه و هم مسببان اصلی قتل این خواهر و برادر کشف بشن!» یک آرام بخش به او زدند. کمی آرامتر شد، اما غذا و آب نمیخورد. به او گفتم: نفیسه خانم! چند قُلُب آب بخور تا بهتر بتونیم با هم حرف بزنیم. اصلاً میخوای برم و بعداً… فردا و یا چند روز دیگه بیام؟!» گذاشتم خوب گریه کند. (ص113 کتاب تب مژگان)
آرامتر که شد کمکم شروع به حرف زدن کرد و گفت: «مژگان و آرمان تنها دوستای خوب و مهربونی بودن که تو کل عمرم داشتم. اولین باری که مژگان رو دیدم حالش خوب نبود؛ خونه یکی از اساتیدمون دیدمش که هر از گاهی یعنی ماهی یه بار اونجا جمع میشیم. استادمون بهم گفت: بیا بالا که به کمکت نیاز دارم. وقتی رسیدم به اتاق طبقه بالا مژگان رو به حالت بیهوش یا شاید هم خواب دیدم.
نقد کتاب تب مژگان
کتاب تب مژگان روایت زندگی دختری بهنام مژگان است که درگیر اتفاقات شومی میشود که گروهی از بهائیان برای او رقم میزنند و این اتفاقات زندگیاش را به هم میریزد. در دنیای امروز که انقلابیون کمتر به سراغ داستان نویسی رفتهاند محمدرضا حدادپور به درستی درک کرده است که داستان گویی زبان نسل امروز است و اگر قرار است اطلاعاتی به مخاطب منتقل شود میتوان از آن استفاده کرد.
عمار یکی از شخصیتهای کتاب تب مژگان که یک نیروی امنیتی هم هست، برای یکی دیگر از همکارانش پرونده مژگان را این گونه تعریف میکند: «خانواده ای در شیراز، خبر گم شدن دخترشان را به پلیس اعلام و به خاطر وضعیت روحی بدی که آن دختر داشت، ابراز نگرانی شدیدی کردند. علت این وضعیت بد روحی، مرگ مادر دختر بود که دقیقا سه روز قبلش رخ داده بود و دختر به خاطر شدت اندوه، دو روز زبانش بند آمده بود.
صبح روز سوم، دختر را در رختخوابش ندیدند و بسیار آشفته و نگران، به نزدیک ترین اداره آگاهی محل مراجعه کرده و گزارش مفقودی او را دادند. این گم شدن، حدودا دو روز طول کشید. وضعیت خانواده بسیار بد و بدتر میشد. تا اینکه دخترک، به خانه مراجعه کرد و همه را از نگرانی در آورد. آنچه باعث بهت بیشتر همه اعضای فامیل و خانواده شد، این بود که:
مژگان، برخلاف حدودا یک هفته گذشته، هم حرف میزد و هم آرامش خاصی در صدایش بود و هم قشنگ گریه میکرد و در خودش نمیریخت»… در ادامه داستان کتاب تب مژگان همه چیز عادی جلوه میکند، مژگان غذا میخورد، میخندد ولی ناگهان دوباره تب میکند… با یک تلفن حالش خوب میشود! در این مدت مژگان دوستی غیر متعارف پیدا کرده که سابقه نداشت، به دختر جلف به اسم نفیسه و احتمالا تلفنی با همین دختر صحبت کرده.
مژگان کم کم داشت برای ترم جدید آماده میشد. یک روز خیلی اتفاقی می فهمد که آرمان 12ساله، با کمال تأسف، دچار مشکلات اخلاقی شده است. خیلی به هم میریزد و ناراحت میشود. این مسأله روزها فکرش را مشغول میکند و به عنوان خواهر بزرگتر، خیلی غصهی برادرش را می خورد. تا اینکه یک روز نفیسه …
در ادامه داستان کتاب تب مژگان مامور امنیتی مسئول پرونده متوجه میشود که مژگان و آرمان فرزندان همکارش عمار هستند و مرگ همسرش نیز مشکوک بوده است و حالا او خودخواسته فرزندانش را درگیر این ماجرا کرده است!
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 413 بار
عنوان کتاب: تب مژگان
نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
مترجم: –
تعداد صفحات کتاب: 230 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 17.14 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب