دانلود کتاب داستان زندگی من
کتاب داستان زندگی من زندگینامهی نویسندهای کر و کور است که توسط خودش نوشته شده است!
هلن کلر که در دوران نوزادی (هجده ماهگی) بر اثر بیماری ناعلاج حس شنوایی و بینایی خود را از دست داد تا دوران نوجوانی خویش هیچ تصوری از اشیا و اطرافیان خود نداشت. هلن در خانوادهای مستبد به دنیا آمده بود و چون درک آنچنانی از زندگی و اطرافیان خود نداشت دائما باعث آزار و اذیت اطرافیان خود می شد و همین رفتار وی باعث شده بود تا والدین هلن تصمیم بگیرند او را به خانه کودکان بی سرپرست بفرستند.
قبل از عملی کردن تصمیمشان به درخواست مادر هلن کلر معلمی از شهر دیگر به اسم آن سالیوان در جهت تدریس و آموزش مسائل اولیه زندگی استخدام کردند. آن سالیوان معلمی دلسوز و فداکار بود که بیناییاش را از طریق چندین عمل جراحی دوباره به دست آورده بود. همین حس همدردی و پافشاری وی باعث شد تا دختری که رفتارش شبیه بچه های ۲-۳ ساله بود تبدیل به نویسندهای بزرگ و جهانی شود.
درباره متد آموزش هلن کلر
آموزش هلن کلر، نویسنده کتاب داستان زندگی من در ۱۸۸۷ وقتی که تقریباً ۷ ساله بود، آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد میکند. روزی که «آنی سالیوان» که در آن زمان ۲۱ سال داشت، به عنوان معلم وارد زندگیش شد. آنی سابقهٔ تدریس در مدرسه «پرکینز» نابینایان را داشت.
آنی با فشار دادن علاماتی بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار میکرد و از این راه برای آموزش به او استفاده مینمود. هلن با این روش قادر به برقراری ارتباط با اطرافیان خود شد. آنی و هلن از زمان آشنایی تا زمانی که آنی در سال ۱۹۳۶ چشم از جهان فرو بست، در کنار یکدیگر بودند.
بخش هایی از کتاب
در کتاب داستان زندگی من آمده: کار من هرروز شوق انگیزتر و جالبتر میشود. هلن بچه بسیار خوبی است. میل او به خواندن به حد طبیعی نیرومند است. اکنون سیصد لغت و تعداد زیادی اصطلاح میداند، و هنوز بیش از سه ماه از تاریخی که اولین لغت را آموخت نمیگذرد. مشاهده تولد و رشد و اولین تقلای مغز موجود زنده، امتیاز نادری است که نصیب هرکس نمیشود، ولی نصیب من شده است.
به اضافه اینکه به من این فرصت را بخشیده که بتوانم این هوش سرشار را برانگیزم و ارشاد کنم. من در بیست و هفتم ژوئن سال ۱۸۸۰ در تاسکامبیا که شهر کوچکی در قسمت جنوبی آلاباماست متولد شدم. آغاز زندگی من هم مانند کودکان دیگر بود. من هم مثل بیشتر فرزندان اول، با به دنیا آمدنم توجه همه خانواده را به خود جلب کردم. موضوع نامگذاری من مساله بسیار مهمی در خانواده بود. پدرم مایل بود مرا « میلدرد» که نام مادربزرگش بود، بنامد.
اما مادرم نام مادرش را که «هلن» بود ترجیح میداد. سرانجام، پدرم که در هیجان بردن من به کلیسا، نام مورد نظر مادرم را گم کرده بود، با دستپاچگی نامی را که مادربزرگم پس از ازدواج داشت به کشیش گفت و از قضا نام او هم «هلن آدامز» بود. به طوری که برایم تعریف کردهاند، از همان ماههای اول زندگی، نشانههای متعددی از شخصیت مشتاق و مصمم خود را نشان دادهام. اصرار میکردهام هرچه را که دیگران انجام میدادند، انجام دهم.
وقتی که 6ماهه بودم، میتوانستم سلام کنم، حتی یکبار با به زبان آوردن کلمه «چای» و تکرار آن، اطرافیانم را شگفت زده کرده بودم. از این دوره، حتی بعدها که بینایی و شنواییام را بر اثر بیماری از دست دادم، کلمه «آب» را در خاطر داشتم و میکوشیدم آن را به نوعی بیان کنم. تا پیش از بیمار شدنم، در خانه کوچکی که مجاور خانه بزرگ والدین پدریام بود، زندگی میکردم. (ص53 کتاب داستان زندگی من)
دیوارهای خانه به طور کامل با شاخههای عشقه، گل سرخ و یاس رونده پوشیده شده بود و مامن زنبورهای عسل و مرغان مگسخوار بود. آن باغچه کوچک و قدیمی در نظر من کم از بهشت نبود. اما این کودک مشتاق و شاد تنها توانست از زیباییها و ثمرات یک بهار، یک تابستان و یک پاییز استفاده کند. آنگاه در یکی از روزهای سرد و گرفته ماه فوریه، تب شدیدی که به نابینایی و ناشنواییام منجر شد به سراغم آمد. دکتر تصور نمیکرد که زنده بمانم. اما…
موفقیت های هلن کلر
هلن کلر نویسنده کتاب داستان زندگی من با مشکلات جسمی سختی که داشت به شدت تیزهوش و با استعداد بود. روزهای اول یادگیریش جیمز، برادر هلن که کاملا از استعدادهای خواهرش بی خبر بود بارها و بارها به اطرافیان گوشزد میکرد که این کار بی فایده است و امید واهی به خود ندهید. او معتقد بود که هلن فقط تقلید می کند و آموزش برایش مثل بازی بچگانه است. پدر هلن هم پس از چندین ماه می خواست معلم وی را اخراج کند ولی آنی سالیوان معلم دلسوز هلن شدیدا به استعدادهای هلن کلر اعتقاد داشت.
تا جایی که جلوی پدر هلن ایستادگی کرد و یک خانه دیگر به دور از خانواده ی هلن برای تدریسش انتخاب کرد. هلن کلر به کمک معلم خود راهی دانشگاه شد و جزو دانشجوهای تیزهوش و مطرح زمان خود شناخته میشد. هلن که با کشیدن علامت روی دستش حروف را یاد گرفته بود با لمس حنجره معلمش کم کم توانست حرف زدن را نیز یاد بگیرد. هلن کلر نزدیک ۱۲ کتاب نوشته است که داستان زندگی من اولین نوشته وی می باشد.
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
بیشتر ما انسانها توانایی هایی را که در خود میبینیم، ذاتی و خلل ناپذیر میشماریم؛ بهگونهای که حتی تصور از دست دادن احتمالی این تواناییها را نیز به دشواری به ذهن خود راه میدهیم و معمولاً بهگونهای پوشیده، خود را از افراد فاقد این تواناییها متمایز میدانیم.
از اینرو، پیداست آنهایی که باوجود چنین ناتوانیهایی، به درجات والایی از هنر و علم و عمل دست مییابند، بهواقع شایان تکریم هستند. نام هلن کلر نویسنده داستان زندگی من برای بیشتر افراد، نامی آشناست. این بانوی آمریکایی که از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم میزیست، یکی از بزرگترین نمونههای چیرگی اراده بر ناتوانیهاست.
کتاب داستان زندگی من روایتی بسیار زیبا و انگیزشی دارد و بسیار خواندنی است. حتی اگر زیاد داستان های طولانی و رمان نمی خوانید، در مورد این کتاب خیلی مشتاق خواهید بود که تا آخر بخوانید و تمامش کنید.
جملاتی از هلن کلر
من که نابینا هستم، شما بینایان را پند میدهم: از چشمان خود آنچنان بهره بگیرید که گويى فردا به یکباره کور خواهید شد. موسیقی نهفته در صداها، نغمهی پرندگان و آهنگ نوازندگان را آنگونه گوش دهید، گویی فردا به یکباره کر خواهید شد.
نویسنده کتاب داستان زندگی من در ادامه گفته: آنچه را میخواهید، چنان لمس کنید، گویی فردا به یکباره لامسهی خود را از دست خواهید داد. رایحهی گلها را ببوئید و هر لقمه را چنان مزه مزه کنید، گویی فردا به یکباره شامه و ذائقهی خود را از کف میدهید …
از روی این کتاب فیلم معجزه نیز به اکران در آمده است. شما می توانید کتاب داستان زندگی من را از شهرکتاب دانلود و مطالعه نمایید.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 4,607 بار
عنوان کتاب: داستان زندگی من
نویسنده: هلن کلر
مترجم: ثمینه پیرنظر (باغچه بان)
تعداد صفحات کتاب: 253 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 6.36 مگابایت
نوع فایل: PDF
منبع: شهرکتاب
2 پاسخ
کتابی واقعا تاثیرگذار و قابل تامل…
خیلی ممنون از سایت خوبتون
باسلام و خسته نباشید
خیلی ممنون. کتاب عالیه.
خدا اجرتون بده
سپاااس