دانلود کتاب سیرکی که می گذرد
در کتاب سیرکی که می گذرد، حس ترس و تهدید به شکلی استادانه توسط پاتریک مودیانو ارائه شده است.
نام این رمان معماگونه است و کتاب بر عبور بیهدف سیرکی تاکید دارد که هرگز در داستان نمیبینیم و انتظار ما برای برخورد با وجه فیزیکی سیرک، جز به چند دیالوگ و خاطرهی پراکنده، به جایی ختم نمیشود. غافل از اینکه عنوان کتاب، شباهت زندگی شخصیتهای داستان به سیرک است! ویژگی بارز این شخصیتها، صمیمیت و ابهام است.
دو واژهای که به هیچ عنوان نمیتوانند درکنار هم به توصیف منسجمی از یک شخصیت دست یابند اما حقیقت داستان همین است که آدمهای آن همچون بازیگران سیرک، مخاطب را به خود مشغول می کنند. اما درنهایت، پس از چندی نقابها و آرایشها کنار میرود و چهرهی واقعی آدمها نمایان میشود. در این قسمت از رمان است که احساس همذاتپنداری دیرینهای که نویسنده در صفحات ابتدایی کتاب ایجاد کرده است، یکباره فرو میریزد و جهانی ناآرام پا به میدان میگذارد.
خلاصه کتاب
رمان سیرکی که می گذرد، زندگی نوجوانی ۱۸ ساله را روایت میکند که بعد از آشنایی با دختری جوان، زندگیاش دستخوش حوادث گوناگونی میشود و قدم به دنیایی پر از رمزوراز میگذارد. پدر پسرک او را ترک کرده و با زنی که از خودش بیست سال جوانتر است ازدواج کرده است، درست مانند پدر نویسنده. مادرش هم بازیگر تئاتر است و او هم فرزندش را ترک کرده است و در این میان دختری جوان همچون فرشتهای است که سرمیرسد.
با اینکه شخصیتهای این رمان در پردهٔ ابهام باقی میمانند، خواننده نسبت به تکتک آنها احساس نزدیکی میکند، زیرا شخصیتهای مودیانو متعلق به دنیای واقعیاند. مودیانو در این رمان گاه گذشته را با زمان حال میآمیزد و در این سفر به خاطرات، خواننده را با خودش همسفر میکند و با چنان تبحری او را به این سفر اسرارآمیز میبرد که خواننده میپندارد تمام حوادث را از دریچهٔ چشمان خود دیده است.
مودیانو در داستان سیرکی که می گذرد، به شش روز از زندگی جوانی میپردازد که لذت حضور را به کند و کاو در زندگی گذشتهٔ افراد ترجیح میدهد و فارغ از دنیای منطقی، به دنبال به تصویر کشیدن یک زندگی رویایی، دور از هیاهو و دغدغه است. با اینکه خواننده احساس میکند شخصیتهای اصلی داستان را از سالها پیش میشناسد، در حقیقت دربارهٔ گذشته و زندگی آنها چیز زیادی درنمییابد و این هنر نویسندگی مودیانو است که تضادها را بههم میآمیزد و خواننده را مسحور داستان میکند.
مودیانو نویسندهای است که دنیای خاص خود را میآفریند، دنیایی مملو از خاطرات. او به بازآفرینی گذشته نمیپردازد، بلکه با دمیدن به غبار ناشی از گذر زمان، ماجراهای گذشته را جلوهگر میکند. شخصیتهای داستانی مودیانو اغلب در خاطراتشان زندگی میکنند و در پی یافتن پاسخی برای آنچه در گذشته رخ داده، سرگرداناند.
در بیشتر آثار او میتوان ردپای زندگی واقعیاش را مشاهده کرد و بیشتر آثار او جنبهٔ زندگینامه دارند. کتاب سیرکی که می گذرد به علاقهمندان به رمانهای فرانسوی پیشنهاد میشود.
بخشی از متن کتاب
از اینکه نظرش تغییر کرده بود، ناامید شدم. سیگارش را توی زیرسیگاری خاموش کرد. – آن چیزی را که بهمان گفتهاند انجام میدهیم و بعد من پول زیادی از انسار میخواهم تا بتوانیم برویم رم… احساس میکردم او این حرفها را برای قانع کردن من میزند اما خودش هم باورشان نمیکند. آخرین پرتوهای آفتاب، انتهای جزیره را در انتهای باغ ورگالان روشن میکرد.
عابران کمی در اسکله بودند و دکه های کتاب دست دوم فروشی داشتند میبستند. شنیدم ساعت مؤسسه پنج بار صدا کرد. فکر کردیم زود برمیگردیم خانه و تصمیم گرفتیم سگ را در آپارتمان بگذاریم. اما تا درِ خانه را می بستیم سگ شروع میکرد پارس کردن و زوزه کشیدن. آخر تسلیم شدیم سگ را همراهمان ببریم سر قرار. وقتی رسیدیم جنگل بولونی، هوا هنوز روشن بود.
زودتر از موعد سر قرار رسیدیم و جلوی قصر قدیمی مادرید توقف کردیم. از محوطه باز میان جنگل که شاخههای درختان کاج مثل چتری رویش سایه انداخته بودند، تا دریاچه سن جیمز ۱۵ پیاده رفتیم آنجا که در زمستانی در دوران کودکی ام دیده بودم، رویش اسکیت بازی میکنند. بوی زمین خیس و فرا رسیدن شب، دوباره من را یاد یکشنبه های قدیم انداخت.
و دلهره مبهمی به جانم افتاد که وقت فکر کردن به اینکه صبح روز بعد باید بروم کالج دلم را آشوب میکرد. البته امروز فرق میکرد. من در جنگل بولونی نه با پدرم یا دوستانم، شارل و کاروه که با او قدم میزدم؛ اما همان رایحه همیشگی در هوا موج میزد و یکشنبه هم بود. ژیزل به من گفت: «برویم…» او هم انگار نگران بود. برای اینکه خودم را آرام کنم، چشم از سگ که جلومان میدوید برنمی داشتم.
از ژیزل پرسیدم: با ماشین میرویم؟ گفت: به زحمتش نمی ارزد. در خیابان لافرم پیاده رفتیم. حالا قلاده سگ را در دست گرفته بود. از مقابل در خانه شارل گذشتیم و بعد از جلو باشگاه سوارکاری اولت که به نظر میرسید تعطیل شده، رد شدیم. خانواده شارل خانه شان را ترک کرده بودند، از آن آدمهایی بودند که در جایی ثابت نمی مانند…
چرا باید این رمان را بخوانیم؟
ژیزل در داستان سیرکی که می گذرد، اصرار به معرفی پسر به عنوان برادر خویش دارد و با تاکید چندباره در محافل رسمی بر این نقش، به شکل و هویت رابطه می پردازد. ژیزل نماینده زنانی است که تمایل دارند بر مرد خویش مسلط باشند، احساس خود را نسبت به مرد در کالبد مسوولیت مادرانه القا کنند، و از این طریق به سلطه جویی و کنترل خشم و شهوت مردانه بپردازند.
ژیزل در این داستان شیفته معصومیت لوسین می شود اما به ندرت به احساس زنانه اش اجازه سرریز شدن و برون افکنی می دهد. چالشی که پیش روی بقیه آدم های قصه نیز هست: پدر و مادر لوسین هر دو او را ترک کرده اند و هر یک در زندگی مستقل خویش با شکاف عاطفی بزرگی روبرو هستند. «ژاک دوباویر» با نامادری اش زندگی می کند.
و مهم تر از همه «گرابلی» که تنها ساکن همیشگی خانه پدری است تشنه ایجاد رابطه ای جدید با همکاران خود است و تا مرحله استیصال و حقارت نزد آنان پیش می رود.
به این ترتیب کشمکش «فرد علیه خود» در شیوه پرداخت شخصیت های داستان به چشم می خورد و شخصیت ها را از صحنه ای به صحنه دیگر در ذهن خواننده جاودانه می کند و در این میان، راوی در پی گزارش کردن خاطره های شخصی اش از ارتباطی بی فرجام است. زاویه دید داستان سیرکی که می گذرد، «اول شخص» است و در قالب«راوی درونی» می باشد، انتخاب این زاویه دید سریعا خواننده را معطوف «من» داستان می کند و او را در میان کشمکش و گره های متعدد واکاوی می کند.
از طرف دیگر انتخاب این زاویه دید، نیم نگاهی نیز به داستان زندگی خود نویسنده دارد و با آن نیز پیوند ایجاد می کند. زبان گزارشی داستان، پندار شباهت های اتفاقات را با جوانی مودیانو تقویت می کند. گویی او در حال بازخوانی خاطرات خویش است و در این بازخوانی گاه به زمان آینده سفر می کند و طراوتی تازه به روایت کتاب می بخشد. پاساژهای زمانی در داستان کم نیستد و نشان دهنده این مهم هستند که راوی در سال های آینده ی زندگی خویش، ظاهرا به تسلط و تجربه کافی بر امیال و احساس خویش دست یافته.
نقد کتاب سیرکی که می گذرد
هویت معماری و فضای شهری پاریس به صورت ویژه ای در کتاب سیرکی که می گذرد متمایز می شود و به نام بیش از پنجاه منطقه و محله در داستان اشاره می شود. داستان از اتاق بازجویی آغاز می شود و علاقه میان لوسین و ژیزل از نگاهی آغاز می شود که از میان در نیمه باز اتاق پلیس رد و بدل می شود. سپس داستان به کلی از اتاق بازجویی فاصله می گیرد و به کشف رابطه پسر و دختر می پردازد و سرشار از نشانه های علاقه ای عمیق میان آنها می شود، بی آن که جرات مطرح کردنش توسط آن دو وجود داشته باشد:
- «بوی عطرش را از فرورفتگی یکی از بالش ها حس کردم» ص ۲۲
- «می ترسیدم دیگر تماس نگیرد» ص ۲۷
- «او آب انار سفارش داد و من هم مثل او آب انار سفارش دادم» ص ۳۲
- «بیست و چهار ساعت بود می شناختمش و هیچ چیز درباره اش نمی دانستم. حتی اسمش را از دهان شخص سومی شنیده بودم» ص ۴۷
- « در بلوار وقتی تنها شدم، ناگهان ابلهانه گریه کردم» ص ۱۰۴
کتاب سیرکی که می گذرد داستان آدم های تنهایی است که عواطف خود را مدفون کرده اند و نه در پی یک مدینه فاضله، که بیشتر به دنبال تصویری ساده از زندگی هستند که در آن قدرت، سلطه و انحصار خویش را بر حبابی خودساخته بنا نهند. اگرچه این تصویر آرمانی مدام در حال از کف رفتن است. اشاره ی نوسینده به قایق های تفریحی که در پایان بسیاری از فصل های داستان اسکله را ترک می کنند بی شباهت به این وضعیت نیست!
داستان کتاب سیرکی که می گذرد، هوشمندانه و به شکل عجیبی تکان دهنده است.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 191 بار
عنوان کتاب: سیرکی که می گذرد
نویسنده: پاتریک مودیانو
برنده ی جایزه نوبل ادبیات سال 2014
مترجم: نسیم موسوی پاک
تعداد صفحات کتاب: 123 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 9.12 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب