دانلود کتاب این قصه به روایت من
کتاب این قصه به روایت من، داستانی خارق العاده در مورد جستجوی عشق است که توسط سالی گاردنر نوشته شده است.
این داستان درباره دختری است که خودش را از یک ساختمان بلند به پایین پرت می کند اما به زمین نمی رسد… آیا او به دنیای دیگری وارد شده است؟ کتاب پیش رو داستان جذابی سرشار از معماهای پررمز و راز است که توجه تمام نوجوان ها را به خود جلب می کند.
خلاصه کتاب
بکی و جزمین بهترین دوستان همدیگر هستند. با اینکه هیچ شباهتی به همدیگر ندارند. بکی در خانوادهای سوسیالیست و ثروتمند زندگی می کند و از هر نعمتی برخوردار است اما جزمین در خانهای کوچک و کثیف، آن هم با مادری که بچه نمی خواسته و به قول خودش، اشتباهی به دنیایش آورده. اما از روزی که بکی ناپدید می شود، همه نگاهها به سمت جزمین برمی گردد. همه او را مقصر می دانند و شهادت جزمین هم در دادگاه، مشکلی را حل نمی کند.
بکی از ساختمان بلندی پایین پریده است. اما او، هرگز پایش به زمین نرسیده. ممکن است به دنیای دیگری وارد شده باشد؟ این قصه به روایت من، داستانی جذاب و نفسگیر از دوستی و عشق است که با درهم آمیختن واقعیت و تخیل، شما را به دنیای جذاب و پرماجرای دیگری می برد.
بخشی از متن کتاب
نباید می گذاشتم آن همه اندوه بی کلام خفه ام کند. حس می کردم یک نفر باید قوی باشد و، چون می دیدم که پدر و مادرم نیستند، می دانستم کار آنها نیست. خیلی دیر بود و خانه در تاریکی فرورفته بود، چراغ قوه را برداشتم و بیرون رفتم. یادم هست که نورهای قرمز را دیدم که از آسمان پایین می آمدند. روز بعد می خواستم به پدر و مادرم بگویم اما اندوه شان عمیق تر بود. شب بیست و هفتم بود که ماری، دوست مدرسه ام، به دیدنم آمد. پدر ماری تا دم در رسانده بودش. می خواست بداند کاری از دستش برمی آید یا نه. فضای خانه از اندوه پدر و مادر سنگین شده بود، به همین خاطر من و ماری به حیاط رفتیم. خیلی سرد بود.
نورها دوباره در آسمان بودند، آن طرف زمین رو به رویی می رقصیدند. هر دو ایستادیم و بهت زده تماشای شان کردیم. چیزی در آن نورها باعث می شد حس کنم لوک نزدیکم است. بعد از مدتی ابری انگار به سمت مان آمد، نورها را مخفی کرد، و همه جا دوباره تاریک شد. متوجه شدم که به زیر وسیله ای بسیار بزرگ نگاه می کنم که بالای سر حیاط مان در پرواز بود. فکر کردیم از سمت پایگاه هوایی است. اما همان جا ایستادیم، و چیزهایی از وسیله زمین می ریخت.
یکی در همان نزدیکی ما فرود آمد. شبیه سنگ بود- سفید، صاف و کشیده. ماری سنگ را برداشت و به من داد. انتظار داشتم داغ باشد اما دمایش به اندازه ی دمای بدن بود و تا به حال چنین چیزی لمس نکرده و ندیده بودم. ماری دو سنگ دیگر هم برداشت. گفت شاید سنگ، تکه سنگ ناشناخته، معجزه کند. تشنه ی قدری دلگرمی بودم. پذیرفتن این فکر آسان تر از واقعیت مرگ لوک بود. می خواستیم به خانه برگردیم که دو ماشین نظامی از کنار خانه رد شد. سنگ ها را در جیب مان گذاشتیم. گنج دزدی.
نقد کتاب این قصه به روایت من
داستان دوستی جزمین لیتل و بکی برنز و اتفاقاتی که بین آنها رخ می دهد. آنها به زمین آمدند تا با عشق آشنا شوند. از وقتی دوست صمیمی جزمین، بکی، ناپدید شده همه او را سرزنش می کنند. همه فکر می کنند جزمین در ناپدید شدن او نقش داشته اما در واقع بکی به دنیای دیگری سفر کرده؛ دنیایی که سعی کرده با محبت و عشق آشنا شود. تصویرسازیهای ساده کتاب این قصه به روایت من، این احساس را به خواننده منتقل می کند که انگار دارد به دفتر خاطرات شخصیت اصلی کتاب سرک میکشد.
داستانی هیجان انگیز با روایتی ساده و نفس گیر از دیگر نکات این کتاب است که خواننده را تا انتهای آن می کشاند.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 317 بار
عنوان کتاب: این قصه به روایت من
نویسنده: سالی گاردنر
مترجم: فرمهر امیردوست
تعداد صفحات کتاب: 164 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 9.3 مگابایت
نوع فایل: PDF (RAR)
منبع: شهرکتاب