رمان مادر

آخرین ویرایش: 4 هفته قبل
مادر (nbookcity.com)

دانلود رمان مادر

ماکسیم گورکی داستان رمان مادر را با شرح ۵۰ سال از عمر یک کارگر آغاز می کند.

کارگری که در کارخانه کار می کند و هر روز در دود کارخانه غرق است. خستگی او را آنچنان فرسوده کرده که دیگر تحمل هیچ‌ چیز را ندارد، تنها به مست کردن بعد از کار فکر می کند و چند لحظه‌ای که می ‌توان از دنیا جدا شد.

خلاصه کتاب

در این رمان، مادر، زنی است که خواندن و نوشتن نمی داند، از شوهرش کتک می خورد، هم همسر يک کارگر است و هم مادر يک کارگر ديگر، که خود آنها قربانيان هيولای آهنین (کارخانه) هستند. میخوارگی های تمام نشدنی پس از آنکه منجر به کتک زدن زنها و بچه‌ها می شود، تنها دلخوشی و تفريح چنين انسان هايی است که زندگی نابسامان و ابلهانه‌ای را به دنبال خود می کشند و سرانجام نيز به مرگی زودرس می ميرند.

ولاسف، شوهر نيلوونا نيز از همين دسته است. شخصی که تلاشی براي گريز از اين سرنوشت نمی کند. پاول و دوستانش به عدالت و آزادی اعتقاد دارند و فکر می کنند که يگانه راه مبارزه با جهل وظلم، انقلاب وشورش است. پس از مرگ پدر، پاول ديگر نمی تواند هر کتاب ممنوعه‌ای را به خانه ببرد و بخواند. او اغلب اوقات، دوستان انقلابی اش را به خانه دعوت میکند. اوايل مادرش از بحث و جدل آنها هيچ سر در نمی آورد، ولی چيزی نمی گذرد که ميل به آزادی را در خود احساس می کند.

و پی می برد که حق حياتی هم می تواند داشته باشد؛ روز به روز با افکار و آرزوهای پسرش و رفقای او مشارکت بيشتری پيدا می کند. وقتی پاول به طور غيابی محکوم به تبعيد می شود، مادرش در فعاليتهای مخفی که وی برای نجات مردم میکرد جای او را میگيرد. مادر همواده از جانب پليس تحت تعقيب است. او سرانجام، در عرصه نبرد و تظاهرات خيابانی در کنار همرزمانش، دشنام می خورد و زير لگد می افتد و بعد هم قربانی میشود…

گورکی در رمان مادر، روی محتوا و دیدگاه‌های سیاسی‌اش تمرکز کرده است و ویژگی‌های فردی شخصیت‌های مهم جامعه مانند «قاضی» و «بخش‌دار» را شرح می‌دهد. او در بستر روایتی داستانی، تاثیر ارتباطات میان حزب‌های انقلابی را بیان می‌کند.

بخشی از متن کتاب

روزها از پى هم مى‌گذشتند و مانند مهره هاى چرتکه به صورت هفته‌ها و ماه‌ها با هم جمع مى‌شدند. شنبه‌ها رفقاى پاول در خانه او گرد هم مى‌آمدند و هر جلسه به منزله پله‌اى از یک پلکان دراز بود که شیب ملایمى داشت و به جایى بس دور که معلوم نبود کجاست منتهى مى‌شد و کسانى را که از آن بالا مى‌رفتند آهسته آهسته بالا مى‌برد.

هر روز بر تعداد افراد اضافه مى‌شد طورى که دیگر در آن اتاق کوچک و محقر پلاگه، جایى براى نشستن پیدا نمى‌شد. ناتاشا هر بار یخ کرده و خسته از راه درازى که پیاده آمده بود، وارد خانه مى‌شد ولى همیشه با خود توشه‌اى پایان‌ناپذیر از شادى و شور و هیجان مى‌آورد.

مادر براى او جورابى بافته بود و خودش مى‌خواست به پاهاى کوچک او کند. دخترک ابتدا خندید، سپس ساکت شد و با حالتى متفکرانه گفت: «دایه‌اى هم که داشتم زن فوق‌العاده خوبى بود! چه‌قدر عجیبه! افراد مردم با اینکه زندگى مشقت‌بارى دارند ولى خوش‌قلبى و نیکى و محبّت‌شان بیش از دیگران است!»

آغاز داستان

هر روز در فضاى شهرک کارگرى که دود و غبار، آسمان آن را پوشانده بود، صداى سوت کارخانه‌اى مى‌غرید و در پى آن مردانى غم‌زده با بدنى خسته و رنجور از کار و تلاش روز پیشین به سرعت از خانه‌ هاى کوچک خاکسترى رنگ خود مانند سوسک‌هایى وحشت زده بیرون مى‌دویدند و در آن هواى سرد سحرگاه، از کوچه‌هاى تنگ و باریک شهرک به سوى دیوارهاى بلند کارخانه‌اى که انتظار ورود آن‌ها را مى‌کشید رهسپار مى‌شدند. بازتاب خشن صداهاى خواب‌آلود، طنین فحش‌ هایی زشت و ناهنجار، صداى خفه ماشین‌ها و غل‌غل بخار به استقبال‌شان مى‌آمد و فضا را از هم مى‌درید.

دودکش‌هاى بلنِد تیره و عبوس، که همچون چماق‌هاى ضخیمى بالاى سرِ شهرک دیده مى‌شد، قد برافراشته بودند. غروب هنگامى که خورشید فرو مى‌نشست و اشعه سرخ رنگ آن بر شیشه‌هاى پنجره خانه‌ها مى‌درخشید، کارخانه پس‌مانده‌هاى انسانى خود را از درون شکم سنگى خود به در مى‌آورد و دوباره کارگران با چهره‌هایى سیاه و دود زده که فقط دندان‌هاى آن‌ها در بین تیرگى چهره‌شان برق مى‌زد، با تنى خسته و رنجور در کوچه‌ها پراکنده مى‌شدند و بوى روغن ماشین‌ها را در فضا مى‌پراکندند.

کارخانه تمام انرژى نیرویى را که در عضلات این مردان خیره شده مکیده بود و یک روز از دفترِ عمر آن‌ها قلم گرفته بود، بى‌آنکه ثمره‌اى براى کارگران داشته باشد. بدین ترتیب هر روز یک گام دیگر به مرگ نزدیک مى‌شدند، بدون آنکه خود متوجه باشند. تنها دلخوشى و لذت آن‌ها در زندگى این بود که پس از کار طاقت‌فرسا دمى را در یک رستوران دود گرفته به خوشى و استراحت بپردازند.

نقد رمان مادر

در اواخر قرن نوزدهم میلادی در روسیه برای از بین بردن سیستم برده‌داری کارگران، تلاش‌های زیادی شد. «کارل مارکس» و «فردریش انگلس» جزو افرادی بودند که نظریه‌ی انقلاب مارکسیستی یا انقلاب کارگری را پایه گذاری کردند. نظریه‌ی آن‌ها آن‌قدر تاثیرگذار بود که در همان زمان، ماکسیم گورکی، نویسنده‌ی سرشناس روس کتاب مادر را با موضوع کارگران و دغدغه‌ها و دردهای طبقه‌ی کارگر نوشت.

داستانی که به عنوان یکی از بهترین و تاثیرگذارترین اثر ادبی انقلابی در تاریخ ادبیات غرب ماندگار شده است. محتوای رمان مادر با نوشته‌های دیگر ماکسیم گورکی متفاوت است. او در این کتاب تمام تلاش خود را کرده است تا مخاطب را از شرایط جامعه و دیدگاه‌های خود‌ آگاه کند. گورکی قصد داشت با بالا بردن دانش عمومی، در مقابل حکومت تزاری بایستد، برای رهایی مردم از شرایط غیرمنصفانه‌ی جامعه، جنبش‌های انقلابی راه‌اندازی کند و افراد جامعه را به این درک برساند که از حق خود دفاع کنند.

هدف ماکسیم گورکی‌ از نگارش کتاب مادر، آگاه کردن قشر ضعیف و کم‌درآمدی که مورد تبعیض قرار می‌گرفتند، بود. افراد بسیاری که از فاصله‌ی طبقاتی موجود در حکومت تزار به ستوه آمده بودند اما تلاشی برای تغییر شرایط نمی‌کردند.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 4,933 بار

عنوان کتاب: مادر

جز کتاب های برگزیده در ادبیات روسیه

نویسنده: ماکسیم گورکی

مترجم: علی اصغر سروش

تعداد صفحات کتاب: 393 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 30.59 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهر کتاب

نوشته‌های مشابه

کتاب تعلیق با پرداختن به مکان ها و شخصیت هایی مختلف تلاش می کند تا کُلاژی هنرمندانه از امیدها، ترس ها و خودفریبی های مردمان یک قاره خلق کند؛ مردمی که خطر وقوع جنگی خانمان سوز را...
بروزرسانی: 11 ماه قبل
تعداد بازدید: 209
روایت یک داستان تخیلی است که با حضور شاهزاده‌ای جوان به نام تیورو در اتاقی تاریک و سیاه آغاز می‌شود. این شاهزاده جوان در اتاق بالای برج که تنها یک تک پنجره مانند یک چشم دارد منتظر و نگران پدرش است...
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 164

یک پاسخ

  1. در این کتاب ماکسیم گورکی جوانی خود را با ساده‌‌ترین زبانی شرح می‌‌دهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن می‌‌چربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار می‌‌گیرد. افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع می‌‌شود.
    گورکی در این کتاب،محیط ظالمانه خودرابه دانشکده هایی تشبیه میکندکه وی در آن رشد نمود. قلم کنجکاو وی چنان در اعماق مخفی وغیرقابل رویت محیط تزاریسم نفوذ
    یافته وآنرا برملا می سازدکه مایه حیرت است چون خوداودر میان این فسادودرمیان طبقه پائين بزرگ شده بودوتمام گوشه کنار این محیط را می شناخت . ولی این محیط فساددل پاک وی را آلوده نکرد. در جایی چنین شرح میدهد
    هم زنان هرجایی وهم رفقا مرا به قصد آزار مراتمسخرمی کردندو می گفتند برادرتوهمراه
    مانیا.
    چرا؟
    _ برای اینکه خوب نیست توبیایی. رفتار تو
    انسان را خفه میکند
    حتی دوستم آرتوم تبسم کنان می گفت:
    انسان وقتی که باتو صحبت میکندگمان می نمایددرنزد پاپ نشسته است ویا پدرش همراه اوست دختران نخست امتناع مرا از مجاورت بدیده تمسخرنگریسته وبا قهقهه میخندیدند ولی بعدا دل آزرده سئوال ميكردند: ازما نفرت ميكنی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *