دانلود کتاب پایگاه سری
کتاب پایگاه سری اثری ست از داوود امیریان، نویسنده نامدار ادبیات دفاع مقدس که برای نوجوانان به نگارش در آمده است.
داوود امیریان، نویسنده معاصر، تا کنون بیش از ۴۵ عنوان کتاب منتشر کرده و جوایز متعددی کسب نموده است. وی در حال حاضر در چند حوزه ادبیات کودک و نوجوان، رمان، طنز،و فیلمنامه نویسی قلم می زند. «فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک» و «دوستان خدا حافظی نمیکنند»، «داستان بهنام»، «داستان مریم»، «تولد یک پروانه» و «جام جهانی در جوادیه» از معروفترین آثار داستانی وی است که تاکنون چهار دوره جایزه کتاب سال، ادبیات دفاع مقدس، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و دهها جایزه دیگر را کسب کرده است.
خلاصه کتاب
این کتاب دو داستان با موضوع دفاع مقدس دارد. پایگاه سری داستان موشک باران شهرهای ایران است. از پایگاهی که معلوم نیست کجا قرار دارد شهر موشک باران می شود. گروهی متخصص و کاربلد از بچه های رزمنده از تنها سرنخی که دارند برای یافتن این پایگاه استفاده می کنند و راهی کردستان می شوند. آنها در مسیرشان با سعید آشنا میشوند. پسری که خانوادهاش را در موشک باران از دست داده است…
داستان دوم با نام دوستان خداحافظی نمی کنند درباره رزمندگانی است که با هم دوستان صمیمی هستند. یکی از رزمندهها به اسم آرش سوار قطاری می شود که رزمندگان را به دوکوهه می برد او در قطار دوستانی پیدا می کند که تا پایان داستان رفاقتی شیرین با پایانی غافلگیر کننده میانشان شکل می گیرد.
بخشی از متن کتاب
جعفريقه تک تک آنها را گرفت و اسمشان را پرسید و رهایشان کرد. سپس به ناصر اشاره کرد و گفت: «هیچ کس حق نداره از این اتاق بیرون بره. تو این پایگاه جاسوس نفوذی وجود داره. کسی پایش را بیرون بگذاره مطمئن باشه که به جرم جاسوسی و کمک به افراد دشمن تیربارارن میشه.» ناصر از اتاق بیرون رفت. جعفر کلید برق را زد و اتاق دوباره خاموش شد. سپس کلید را برداشت و از اتاق خارج شد. بعد در را قفل کرد و کلیدش را به گوشه ای پرت کرد. در همین موقع چند نفر در حالی که دست و پای اصغر را گرفته بودند، وارد ساختمان شدند. جعفر و ناصر به دیوار چسبیدند.
آنها آمدند و از کنار آن در گذشتند. درجه داری که سبیل نوک عقربی و خال سبز بر چانه داشت، وارد ساختمان شد و فریاد زد: «ببریدش درمانگاه. بالا.» سربازها پیچیدند توی راهرو. جعفر دست ناصر را کشید و خلاف جهت آنها به طرف راهروی سمت چپ رفتند. به یک راه پله رسیدند که پایین می رفت. جعفر و ناصر پله ها را دو تا یکی پایین رفتند. دیوار درمانگاه از سفیدی برق میزد. چند لامپ گرد مهتابی بر سقف نورافشانی می کرد و بوی مواد ضد عفونی در فضا پیچیده بود. چند کمد فلزی و ویترین با درهای شیشه ای در گوشه ای قرار داشت که داخل آنها پر از بطری ها و قوطی های دارو و وسایل بهداشتی بود.
اصغر را به صندلی بزرگی که دسته داشت، نشاندند و دست هایش را به دسته صندلی بستند. افسر سبیل نوک عقربی با سردی به چهره بیهوش اصغر نگاهی کرد و گفت: «به هوش بیاریدش.» یکی از سربازها لیوان آب را به صورت او پاشید. سر اصغر که بر شانه خم شده بود، تکانی خورد و لحظاتی بعد چشمانش باز شد. همه جا را تیره و تار می دید. اولین چیزی که توانست تشخیص دهد، چهره درهم و سبیل کلفت و نوک عقربی درجه دار عراقي مقابلش بود، که گفت: «پانسمانش کنید.» دکتر کنار ایستاده و روپوش سفیدی به تن داشت، چشمان خواب آلودش هنوز پف داشت. دکتر مشغول پانسمان کردن اصغر شد.
پانسمان تمام شد و دکتر کنار دیوار ایستاد. درجه دار عراقی بلند شد و به طرف اصغر رفت. دست بر شانه اصغر گذاشت و گفت: «اسمت چیه؟» اصغر ساکت ماند. درجه دار نرمه گوش اصغر را میان دو انگشت گرفت و شروع به بازی کرد. – کجایی هستی؟ کردی؟ ایرانی هستی؟ … اصغر با این که متوجه حرف های او نمی شد، اما همان طور ساکت و صامت مانده بود. درجه دار به طرف کمد داروها رفت. از داخل یک کیسه استیل، یک تیغ نوک تیز خمیده برداشت. نوک تیغ مثل قلاب ماهی گیری برگشته بود. به طرف اصغر برگشت. دست بر سر اصغر گذاشت. چشمان او از اشک لبریز شد.
نقد کتاب پایگاه سری
داوود امیریان از سال ۶۹ نویسندگی اش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرده است. همه نوجوانان علاقه مند به ادبیات پایدرای و داستان دفاع مقدس مخاطبان کتاب پایگاه سری هستند.
تعداد بازدید: 346 بار
عنوان کتاب: پایگاه سری
نویسنده: داوود امیریان
تعداد صفحات کتاب: 190 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 12 مگابایت
نوع فایل: PDF (RAR)
منبع: شهرکتاب