دانلود کتاب پدر شصت دقیقه ای
راب پارسونز در کتاب پدر شصت دقیقه ای تمام چیزهایی را که یک پدر باید رعایت کند، به زبان ساده بیان کرده است.
پارسونز کتابهای زیادی در مورد زندگی خانوادگی و مسائل مربوط به زندگی مشترک نوشته است. مجموعه کتابهای «۶۰ دقیقهای»، «نوجوانان» و «چیزهایی که روزهای یکشنبه به من یاد نداد» از جمله این کتابهاست. اهمیتی که او به خانواده میدهد، منجر به برگزاری سمینارهای متعددی گردیده است.
راب پارسونز علاقه خاصی برای کمک به والدینی دارد که مایلند زندگیشان را در ارتباط با فرزندانشان تغییر دهند و به خصوص کسانی که میخواهند این اقدام را در ارتباط با نوجوانانشان انجام دهند. بیشتر نوشته های او را میتوان از عناوینی که دارند، شناخت.
خلاصه کتاب
نویسنده کتاب پدر شصت دقیقه ای میگوید: «بعضی اوقات بچهها از ما میخواهند که کاری برایشان انجام دهیم و ما در جواب به آنها میگوییم «بعداً». اما این بعداً هرگز از راه نمیرسد تا اینکه بچهها دیگر از شما درخواست نمیکنند. همه پدرهای دنیا به من میگویند که میخواهند وقت بیشتری را صرف بچهها و خانوادهشان کنند، بعد چشم باز میکنند و میبینند که ۶۵ سالشان است و عمرشان به بیهودگی گذشته است…»
راب پارسونز در «کاردیف» انگلستان به دنیا آمد و در همان جا رشد کرد. او فرزند یک پستچی و یک مستخدم بود و در خانهای بزرگ شد که هرگز در آن آبِ گرمی وجود نداشت. با وجود اینکه پدر و مادر او، خودشان به کلیسا نمیرفتند اما یک شنبهها راب ۴ ساله را به کلیسا میفرستادند و این برای او تجربهای بود که کمکش کرد در برههای از زندگیاش تصمیمات مهمی بگیرد.
نویسنده کتاب پدر شصت دقیقه ای و همسرش در طول سالهای وکالت، وقت زیادی را صرف مشاوره دادن به زوج هایی کردند که در ازدواجشان دچار مشکل شده بودند. در آن دوره بریتانیا بالاترین آمار طلاق را در اروپا داشت. در سال ۱۹۸۸ او دفتر کارش را به منظور کمک به خانوادهها ترک کرد و به یک مؤسسه خیریه پیوست که در آن به خانواده هایی کمک میشد که از فروپاشی در رنج بودند.
بخشی از متن کتاب
در کتاب پدر شصت دقیقه ای میخوانیم: برای یک لحظه با من به گذشته بیایید: شما یک شلوارک به تن کردهاید و آرایش مویی فراموش نشدنی دارید و شکل همان عکسی هستید که مادرتان بالای میزتان چسبانده. شما ده ساله هستید و در حیاط مدرسه ایستادهاید. سعی کنید این صحنه را در ذهن خود مجسم کنید. دو نفر از پسرها دارند برای درست کردن یک تیم، یارکشی میکنند.
چشم آنها بین افراد می چرخد تا از میان آنها یار انتخاب کنند. – من پیتر را انتخاب میکنم. – من گراهام را بر میدارم. در شکم شما یک احساس ناجور به وجود میآید و نگران این هستید که مبادا آخرین نفر باشید. اسمها یکی پس از دیگری خوانده میشود… مارک! جیم! سیمون!… دیگر حال شما دارد بد میشود. و بعد اسم شما را میخوانند شما آن قدر پرسه میزنید تا بالاخره یک نفر به آخر مانده اسمتان را میخوانند.
فقط یک نفر به آخر مانده و نفر آخر هم یک پسر عینکی است. میدانید که هیچ وقت لازم نیست نگران این باشید که ممکن است نفر آخر شوید چون او همیشه نفر آخر است که انتخاب میشود. آن دو نفر کاپیتان چطور یارکشی کردند؟ شاید براساس رابطهی دوستی یا… اما بیشک ملاک اصلی انتخاب، توانایی بوده. آنها میخواستند که تیمشان برنده شود. (ص37 کتاب پدر شصت دقیقه ای)
خیلی از ما هرگز زمین بازی را ترک نکردیم، فقط دو کاپیتانی که در گذشته وجود داشتند، جایشان را با رئیس، مافوق، همکاران یا شرکا عوض کردهاند و ما میدانیم اگر افراد موفقی باشیم، آنها ما را انتخاب خواهند کرد. از همان زمانی که در زمین بازی بودیم فکر میکردیم مردم زمانی ما را دوست خواهند داشت که انسانهای موفقی باشیم. بچههای زیباتر توجه بیشتری به خود جلب میکنند…
خاله و عمه و دایی و عمو بیشتر به ویولون زدن یک بچه با استعداد گوش میدهند. ما زمانی که موفق شویم، پاداش میگیریم. اما عشق یک پدر باید متفاوت باشد. یکی از کلیدی ترین مسائل برای یک کودک این است که بداند ما در هر صورت دوستش داریم. هیچ نیرویی در این کره خاکی مانند عشق بیقید و شرط نمیتواند یک رابطه قدرتمند بسازد. من این درس را به روشی مشکل آموختم.
یادم میآید که یکبار دخترم از مدرسه آمد. او پرید داخل خانه و فریاد زد: «پدر ریاضی ۱۹.۷۵ گرفتهام. من از آن دختر کوچک دو سؤال پرسیدم: «۰.۲۵ دیگر نمرهات کجاست؟» و «نفر چندم کلاس شدی؟» من هرگز به این خاطرهام افتخار نمیکنم. کتی در تمام زندگیاش با این مسئله درگیر بود که فکر میکرد فقط زمانی مورد پذیرش است که موفقیت کسب کرده باشد. (ص38 کتاب پدر شصت دقیقه ای)
من او را تشویق میکردم که بهترین باشد اما بیش از آن از او میخواستم که بداند عشق من نسبت به او به خاطر موفقیت هایش نیست بلکه به خاطر این حقیقت است که من پدر او هستم. یک دوست دیدگان مرا نسبت به همه این مسائل باز کرد. من از او شنیدم که در مقابل موفقیتهایی که پسرش در امتحانات کسب میکرد چگونه برخورد میکرد. مکالمه آنها شبیه این مکالمه بود:
«خب پسر، دیگر انتظار به سر آمد، بگذار ببینم کارنامه چه میگوید؟» «پدر، من همه امتحانات را پاس کردم. در شش تای آنها نمره عالی گرفتهام.» «من به تو افتخار میکنم. تو به طرزی باورنکردنی سخت کار کردی و لیاقت این نمرات را داری اما من هم میخواهم الان نکتهای را به تو یادآوری کنم. من تو را به خاطر اینکه موفق شدهای دوست ندارم. من تو را در هر صورت دوست دارم…
نقد کتاب پدر شصت دقیقه ای
نویسنده در کتاب پدر شصت دقیقه ای اهدافی را تعیین میکند تا به هر پدری کمک کند تا بهترین فرصتِ زندگیِ خود را از دست ندهد. راب پارسونز با راهکارهایش میگوید، مشکلاتی که پدرها با فرزندانشان دارند، مشکلاتی مشترک است و مخصوص یک نفر نیست پس نگران نباشید و در کمال خونسردی و با استفاده از مطالب مفید این کتاب به حل آنها بپردازید. برخی از توصیه های او عبارتند از:
- تاریخ هایی را در دفتر خاطرات خود قرار دهید که برای فرزندان شما مهم است.
- با کودک خود طوری صحبت کنید که انگار هر کلمه را میفهمد.
- اگر باید دور باشید برای فرزندانتان نامه بنویسید.
- به آنها بگویید روز خود را چگونه میگذرانید…
راب پارسونز تا سال ۱۹۸۰ او یک مشاور حقوقی موفق و شریک یک دفتر وکالت بزرگ بود. در سال ۱۹۸۶ راب در یکی از نشستهای «جیمز دابسون» و گروهی از رهبران مذهبی انگلیسی شرکت کرد.
وقتی که دابسون از آنها خواست تا در دفتر تشکیلات آنها حضور پیدا کند، زندگی راب تغییر کرد. کتاب پدر شصت دقیقه ای از این نویسنده، در مورد تربیت فرزند نکات کلیدی و خلاصهای دارد، که بسیار کارساز است.
کتاب پدر شصت دقیقه ای برای پدران است و هر مادری دوست دارد پدر فرزندش آن را بخواند!
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 101 بار
عنوان کتاب: پدر شصت دقیقه ای
نویسنده: راب پارسونز
مترجم: حسین مسنن فارسی
تعداد صفحات کتاب: 74 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 5.14 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب