کفش های غمگین عشق

آخرین ویرایش: 10 ماه قبل
کفش های غمگین عشق (nbookcity.com)

دانلود کتاب کفش های غمگین عشق

کتاب کفش های غمگین عشق رمانی عاشقانه و قدیمی است که هنوز طرفداران زیادی در ایران دارد.

شاید برای بعضی‌ها این جور کتاب‌ها جلف باشد ولی خیلی از خانم ها گرفتار اینجور عشق‌ها و شاهد از بین رفتن زندگی‌هایشان شده‌اند… مردهایی که بیش از حد همسرشان را دوست دارند، در حدی که دلشان نمی خواهد حتی خورشید آنها را بببیند!

بعد از خواندن کتاب کفش های غمگین عشق خواهید فهمید که مردهای جوان روان‌پریش هم وجود دارند که البته با ظاهری آراسته و کلمات خوش به سراغ آدم می‌ایند و یک دختر مظلوم را از کلاس دانشگاه به گوشه های تاریک اتاق می‌کشانند. این دختر، نمونه هزاران دختری است که در ایران قربانی اینجور دیدهای مسخره می‌شوند و ما از آنها بی‌خبریم.

خلاصه کتاب

شاید کمتر کتاب‌خوانی را با حداقل سه چهار دهه گذر عمر بتوان یافت که پس از شنیدن نام ر اعتمادی بی‏‌اختیار به یاد کتاب کفش های غمگین عشق نیفتد ـ حتی اگر این کتاب را نخوانده باشد. بطوری که این دو نام با یکدیگر عجین شده و آن کتاب مظهر این نویسنده بوده است. سال‌های سال از اولین چاپ این کتاب می‏‌گذرد و بطور طبیعی خواننده امروزی می‏‌باید با آن کمی احساس غربت کند. ولی در مورد این کتاب، چنین نیست.

و شاید اگر بخواهیم دلیلی براین امر بیابیم، کمی کار دچار مشکل گردیم. چگونه است که از چاپ یک رمان چند دهه می‏‌گذرد ولی هنوز هم می‏‌تواند جوانان و میانسالان امروز را اقناع کند. و چگونه است که در مورد کتاب کفش های غمگین عشق دو یا سه نسل متوالی توانسته‏‌اند از خواندن آن لذت ببرند؟ مهم‌ترین دلیل بر این مطلب، بررسی عشقی پاک و بی‏‌آلایش است که می‏‌تواند با گذشت سال‌ها، هنوز هم جذاب و زیبا باشد.

جوان امروز ما هم نیاز به عشقی بی‌آلایش دارد که لااقل باید آن را در داستان‌ها بیابد و سپس به عرصه زندگی تعمیم دهد.» در توضیح پشت جلد کتاب می‌خوانیم: «لحظه‌ای گوش فرا دهیم… لحظه‌ای گوش جان سپاریم به زیباترین ترنم زندگی. آن هنگام که قدم‌ها، صدای عشق می‌دهند و هر گام، نسیم دلدادگی با خود دارد. تردید نکنید… این صدای پای یک عاشق است. عاشقی که با کفش‌های غمگین عشق گام برمی‌دارد. کتاب کفش های غمگین عشق برای هزاران نفر خاطراتی زیبا دارد.

بخشی از متن کتاب

در جایی از کتاب کفش های غمگین عشق می‌خوانیم: گاهی وقت‌ها فکرای احمقانه به‌سرم می‌زنه؛ مثلا یادته آن‌روزی که به پیک نیک رفتیم به نوری گفتم عزیزم بالاخره یه روز تو رو مث یه پرنده خشک می‌کنم، تو اتاقم می‌گذارم تا هیچ‌کس نتونه تو رو ببینه و از دست من بگیره… حالا فکر می‌کنم چرا من اینکارو نکردم. راستی چرا؟ من مثل افسون شدگان نشسته بودم و به هذیان‌های تب آلود بهرام گوش می‌دادم و نمی‌دانستم در مقابل این توده عظیم احساسات سر خورده چه بگویم؟

هر نوع دلداری و حتی همدردی کاملا مسخره بنظر می‌رسید. بهرام به سمت من چرخید، باز هم لبخندی زد و گفت: مثل دیوونه‌ها شدم نه؟ باید با خودم بجنگم. باید این حرف‌ها رو زیر خاک کنم. حتما مهتا اینکارو می‌کنم، خواهی دید و بعد بهرام از جا بلند شد. باز هم لبخند تلخی زد و خداحافظی کرد و رفت و من متفكر و مضطرب بطرف خوابگاه برگشتم. فشار درس‌ها زیاد شده بود. من می‌بایست دو سه تحقیق را کامل می‌کردم. در حالی‌که عملا از درس دور مانده بودم.

حالا پیش خودم می‌گفتم مهتا دیگه برو دنبال کار خودت، تو هزار جور گرفتاری داری، تو نمی‌توانی شب و روز تحت تاثیر ماجراهای عشقی دیگرون، افکارتو پریشون بکنی!وقتی به خوابگاه برگشتم انگار که از تشییع جنازه یکی از عزیزانم باز گشته بودم. هوای سرد و غم انگیز غروب، قارقار کلاغ‌ها و یک نوع آوای شوم که از حلقوم منجمد زمستان بیرون می‌آمد، مرا در انزوای خود بیشتر فرو می‌برد… (ص45 کفش های غمگین عشق)

روزها از پی هم می‌آمدند و می‌رفتند. بازی زندگی روی صحنه تماشاخانه بطور خسته کننده‌ای تکرار میشد و ما چون مورچگان در خانه خود همچنان بالا و پایین می‌رفتیم. وقتی مقابل هم می‌رسیدیم، شاخک‌هایمان را به حرکت در می‌آوردیم و از هم جدا می‌شدیم. فشردگی دروس ما دانشجویان را نسبت بهم بیگانه کرده بود. زمستان همیشه با بحران مطالعه و درس همراه است، دیگر آن جلسات دوستانه از آن شعرخوانی‌ها، شوخی‌ها، خنده‌ها و گریه‌ها خبری نبود.

احساسات عاشقانه در پنهانی ترین زوایای قلب‌ها فرو رفته بود و همه چیز تحت تاثیر درس قرار داشت. حتی من و مهران کمتر همدیگر را می‌دیدیم و نوری هم درِ اتاقش را بروی من بسته بود. ما چون دو بیگانه در یک فلت زندگی می‌کردیم. صبح و شب و یا هر موقع دیگر که همدیگ را می‌دیدم سلامی می‌دادیم و می‌رفتیم… در روزهای این بیگانگی و جدایی نوری آنقدر در پرویز غرق بود کمبودی را در خود جبران می‌کرد. اغلب، آنها را دست در دست هم می‌دیدیم که سوار اتومبیل شده و از نظرها محو می‌شدند.

یکروز وقتی مشغول نظافت فلت بودم، نوری لحظه‌ای مقابلم ایستاد. او دامن کلفت مشکی و بلوز پشمی تیره‌ای پوشیده بود و موهایش را از وسط فرق باز کرده و پشت سر جمع کرده بود. حس کردم که چهره‌اش تکیده و لاغر شده و چشمانش درشت‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. غمی گنگ و تیره در چشمان قشنگش سایه زده بود. من ایستادم، در او خیره شدم و بعد گفتم راستی خوش می‌گذره؟ نوری سرش را پایین انداخت و گفت: تو منو به‌کلی فراموش کردی!

و قبل از اینکه حرفی بزنم نوری به سرعت از در فلت خارج شد. بهرام را هم کمتر می‌دیدم، خیلی کمتر… می‌تونی بهرام را اینطور پیش خود مجسم کنی! یک آدم شاد و سرحال و شوخ و شنگ در یک زمستان کنار استخری ایستاده و مشغول خواندن و ادا در آوردن است که ناگهان یک نفر از عقب سر او را به داخل استخر هول می‌دهد. وقتی او را از اب بیرون می‌کشند دیگر از آن شوخی و سرمستی اثری در او نیست، بلکه از شدت سرما پیکرش کوچکتر شده…

نقد کتاب کفش های غمگین عشق

کتاب کفش های غمگین عشق داستان عاشقی وصف ناشدنی با دنيايی رويايی و عشقی كه ندانست چگونه بر دلش چنگ زد… داستان عاشقی كه به سفری دور می‌رود ولی…

برای دخترها و پسرهایی که فکر می کنند زندگی به همین آسانی‌هاست کتاب کفش های غمگین عشق سرگرم کننده خواهد بود.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 613 بار

Rajab%20Ali%20Etemadi%20 %D8%B1%20%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C

عنوان کتاب: کفش های غمگین عشق

نویسنده: ر.اعتمادی (رجبعلی اعتمادی)

تعداد صفحات کتاب: 132 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 1.93 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه

نوشته‌های مشابه

زن به او گفت که چگونه بند ناف نوزاد را ببرد و زندانی از قوطی به جای چاقو استفاده کرد. یکی از بندهای کفش خود را درآورد و آن را با لبه تیز قوطی به دو نیم کرد. بعد زن سراغ آب گرم را گرفت. صدا...
بروزرسانی: 9 ماه قبل
تعداد بازدید: 234
سعی کنید با بهره‌گیری از روش‌هایی که در این کتاب معرفی شده است بیشترین خیر ممکن را برسانید، تغییری در دنیا حاصل کنید، و به بقیه‌ی فعالانِ عرصه‌ی دیگر دوستی موثر بپیوندید. رفتار و ارزش‌های مطلوبِ فعالان جنبش...
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 589

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *