کمینگاه

آخرین ویرایش: 2 سال قبل
کمینگاه (nbookcity.com)

دانلود کتاب کمینگاه

محمدعلی قجه در کتاب کمینگاه، با شرح داستانی هیجان انگیز و فانتزی شما را مجذوب به خود خواهد کرد. برای خواندن این داستان مهیج می توانید هم اکنون کتاب حاضر را از وبسایت شهر کتاب مرجع جامع کتاب های الکترونیک دریافت نمایید. این کتاب رمان را نویسنده آن با اطلاع از شرایط وبسایت به شهرکتاب  اهدا نموده اند.

قسمتی از متن کتاب کمینگاه

سنگ محکم و استوار بود . آنقدر که هیچ طوفان و سیلابی بر آن تاثیری نداشت و قادر نبود تا حرکتش دهد … مدتی نمی‌گذشت که کشتی کوچک به جهت مشخص‌ شده حرکت می‌کرد. شعاع های نور از ساعاتی قبل مه را شکافته و خورشید زیبا از افق سر در می‌آورد. و در این میان کشتی با سردرگمی امواج مرده آب را می‌شکافت. آن‌ها در جهت شمال شرقی به‌ سوی مرداب ویتسز می‌رفتند. مردابی که والدر بارها و بارها آن را طی کرده بود. گاهی با یک قایق کوچک و گاهی با کشتی‌ای بزرگ. هاور سکان کشتی را در دست داشت و دو مأمور در کابینش مراقب او بودند.

خلاصه کتاب 

کمینگاه طبیعت، ابرهای تیره‌ای هستند که در زیر باران شدید پنهان می‌شوند. کمین گاه شیطان، ترس و ضعف انسان است. و کمینگاه بشر، آنجایی است که تصور می‌کند هیچ کس او را پیدا نخواهد کرد. اما او قادر نیست که از …  کشتی های بزرگ ترانسپورت باشکوهی خاص در حال اسکورت یک کشتی مهیب هستند. نامش «ویلانس» است، سلطان دریاها در قطب مرده جنوب. بدنه پولادین آن یخشکن بزرگ تازیانه هایی بیرحمانه از امواج کف آلود، از موج های عنان گسیخته، آنها که در هر پیچش مرگی را به همراه دارند خورده است؛ اما هیچ یک از آنها اثری بر ویلانس ندارد. این بار هم عازم سفری دیگر است …

آفتاب پرتوهای کمرنگ صبحگاه را بر دریا می پاشید و قطرات شبنم چون جواهراتی می درخشیدند. در آن لحظات سایه بلند بر عرشه کشتی نقش بست. مردی لنگ لنگان نزدیک می شد، او کاپیتان رست هاور بود، انسانی با سرنوشتی عجیب.

قبل از آنکه یخشکن ویلانس تحت فرماندهی هاور باشد او صاحب یک کشتی گردشی بود. کشتی ای که استفاده مهمی نداشت، هاور نیز جوانی عادی بود. چنین گمنامانی دوست سرنوشت اند. بازی تقدیر او را به راهی پر پیچ و خم کشاند و مردی با تجربه کرد. او در آن سال ها مسئول حمل و نقل مسافران و توریستان بود و یا هنگامیکه جشنی بر پا بود او مهمانان را به گردشی شبانه در میان امواج ساکت آب می برد. همه سرنشینان این کشتی زیبا که با چراغ هایی رنگارنگ تزیین شده بود، بر صندلی هایی روی عرشه کشتی می نشستند و شهرک رازآلود را که در تاریکی شامگاهان می درخشید از دور نظاره می کردند. در این حال هاور فرصت تفکر می یافت؛ او که در برگ اول ذهنش خاطراتی مبهم داشت …

تعداد بازدید: 673 بار

nbookcity.com1

عنوان کتاب: کمینگاه

نویسنده: محمد علی قجه

تعداد صفحات کتاب : 252 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل : 3 مگابایت

نوع فايل: PDF

منبع: شهر کتاب

نوشته‌های مشابه

در منتخبی از این داستان می خوانیم :در نهایت دوستی و مهربونی با حک شدن خاطراتی شیرین توی ذهن من و مهسا و حتی شیما به انتها رسید. توی یه رستوران شیک با غذایی عالی که من مهمونشون کردم. و بالاخره این دورهمی کوچیک اما به یادموندنی به پایان رسید.
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 1828
رضا که به شدت گریه می کرد ملتمسانه گفت : نه من نمی خوام بمیرم . نگران نباش پسر . من می برمت به اولین پاسگاه پلیس که برسیم همه چی رو تعریف می کنیم . من بهشون میگم که تو ترسیده بودی و از روی وحشت و ناگزیری فرار کردی .
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 693

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *