مردن کار سختی است

قیمت اصلی 65.000 تومان بود.قیمت فعلی 52.000 تومان است.

نویسنده: خالد خلیفه

مترجم: سعید کلاتی

تعداد صفحات کتاب: 208 صفحه

حجم فایل: 1.75 مگابایت

کتاب مردن کار سختی است pdf

دانلود کتاب مردن کار سختی است

کتاب مردن کار سختی است، رمانی به ظلمت شب است که رویاهای سوریه در آن به گور می‌رود!

داستان این‌ رمان در سوریه جنگ‌زده و زمانی می‌گذرد که دو مرد و یک‌زن می‌خواهند در سکوتی تلخ، پدرِ خانواده را دفن کنند. پدر که عبدالطیف نام داشته، وصیت کرده در زادگاهش دفن شود.

به این ترتیب رمان مردن کار سختی است، درباره ماجراهایی است که زنده‌ها برای رساندن مرده‌شان به خانه ابدی، باید با آن‌ها روبرو شوند. خالد خلیفه نویسنده این‌ کتاب، متولد حلبِ سوریه است. او با وجود خطراتی که جنگ سوریه در سال‌های اخیر داشت، دمشق را ترک نکرد و به زندگی در این‌ شهر ادامه داد. خالد داستانی در طولِ جنگ را روایت می‌کند.

خلاصه کتاب

رمان مردن کار سختی است سه‌فصل اصلی دارد که عبارت‌اند از: «اگر کیسه‌ای زیره بودی!»، «دسته‌گلی شناور روی آب» و «بلبل در فضایی تنگ پرواز می‌کند». تولد، همیشه آغاز ماجرا نیست و گاهی جایش را به مرگ می‌دهد تا آغازگر باشد؛ و نمی‌شود همیشه مُردن را راهی جهت رسیدن به آرامش دانست.

گاهی در فاصله رسیدنِ یک فرد کفن‌پیچ شده به‌ بستر نمور و تاریکِ گورش، هزاران ماجرا خلق می‌شود. ماجراهایی که آرامش را از شخصِ مرده و زنده‌ هایش سلب می‌کنند. کتاب مردن کار سختی است؛ داستان زنده‌هایی را روایت می‌کند که در فاصله‌ی رسیدن یک مرده تا آرامگاه ابدی‌اش دستخوش ماجراهایی می‌شوند. اتفاقاتی که خواننده را تا انتهای کتاب ملتهب و نگران نگه می‌دارد‌.

بستر داستان در کشور سوریه است. کشوری که جنگ چهره‌اش را پیر و شکسته کرده و جنگ‌های داخلی و تمام نشدنی‌اش بند بند بافت‌ شهر و روستا‌های اطرافش را پوسانده است و آدم‌هایش را در هر سن و سالی که هستند رو به تحلیل برده است. آدم هایی که هر لحظه منتظر مرگ هستند! تمام شدن‌های ناگهانی در هر زمان و مکانی.

تصویر‌هایی که از این شهر و آدم هایش در طول داستان می‌بینیم به‌شدت التهاب و سرگردانی و دچار بودن به یک زندگیِ عبث را در ما به‌وجود می‌آورد. ما شاهد رد چنگ‌هایی بر امید و تلاش برای پیروزی می‌شویم که از آنها سرخی خون می‌چکد. کتاب مردن کار سختی است سیاه‌ترین و درخشان‌ ترین رمان ژانر جاده‌ای، ادای احترامی حیرت‌ انگیز به رمان گوربه‌گور ویلیام فاکنر از میانه‌ی جنگ‌های داخلی سوریه است.

خالد خلیفه در این داستان آخرالزمانی، خواننده را از دل جاده‌ هایی که اجساد در دو سویش رها شده‌اند به میانه‌ی جنگی می‌کشاند که برای جست‌و جوی امید باید هربار تا یک قدمی مرگ رفت.

بخشی از متن

در بخشی از کتاب مردن کار سختی است می‌خوانیم: …مردی شبیه به مردانی که در ماشین‌ها دیده بودند، با چراغ قوه‌اش به ماشین علامت داد که بایستد و حسین شیشه پنجره‌اش را پایین آورد. مرد مسلح به او علامت داد آهسته به آنچه قرار بود یک ایست بازرسی دیگر باشد، نزدیک شود. مرد لهجه عجیب و غریبی داشت. معلوم بود که سوری نیست. حسین به خواهر و برادرش گفت که مرد حتماً چچنی است.

و او این‌ها را از تجربه‌اش از کار کردن با رقصنده های روس می‌شناسد. به ایست بازرسی رسیدند و منتظر شدند. قلب هایشان داشت از سینه هایشان بیرون می‌زد و بلبل حس می‌کرد که می‌تواند صدای قلبش را بشنود. یک تک تیرانداز به راحتی می‌توانست دخل‌شان را بیاورد. در آن شرایط، صبر به تنهایی استخوان های هر انسانی را آب می‌کرد. چه کسی می‌دانست این بار خود را گرفتار چه چیزی کرده‌اند؟

بیش از نیم ساعت بعد، خودرو دیگری از دل شب بیرون آمد و پشت سرشان ایستاد. وقتی دیدند که سه سرنشین آن خودرو مثل خودشان سه جوان غیرنظامی هستند، اندکی خیال‌شان راحت‌تر شد. حسین می‌خواست از آنها بپرسد که کجا می‌روند؛ حرف زدن با غریبه‌ها می‌توانست راه خوبی برای ایجاد احساس آرامش باشد. حسین سومین سیگارش را آتش زد و درِ مینی‌بوس را باز کرد و بلافاصله صدای بی‌بدنی به او دستور داد که به داخل ماشین برگردد.

چند دقیقه بعد، مردی با لباس‌های سیاه و ماسک به آنها نزدیک شد. از آنها با عربی دست و پا شکسته کارت شناسایی خواست و قبل از اینکه بتوانند درباره هدف سفرشان توضیح بدهند، چشمش به جسد افتاد. حسین ناگهان شروع کرد به توضیح دادن. مرد با بیسیمش حرف زد. بعد پتو را از روی جنازه کشید. جنازه دوباره تغییر کرده بود. پر از جراحت شده بود و چرک از همه جایش بیرون می‌ریخت. (ص155 کتاب مردن کار سختی است)

بوی گندش، آدم را دیوانه و هر دماغی را کیپ می‌کرد. سه مرد مسلح به سمت آنها آمدند، سوار ماشین شدند و به حسین دستور دادند ماشین را به سمت ویلای اربابی‌ای براند که در حاشیه روستای نزدیک به آنجا، وسط یک مزرعه قرار داشت و سه مرد نقابدار از آن محافظت می‌کردند. آنجا همگی پیاده و وارد ساختمان شدند. بوی بخور از ورودی سالن به مشام می‌رسید. منتظر ماندند تا اجازه دیدار با ارباب داده شود.

مردان نقابدار یک کلمه هم حرف نمی زدند؛ انگار از چوب ساخته شده بودند. فاطمه از آنها خواست که نشانش بدهند دستشویی کجاست؛ نه صورت هایشان و نه انگشت هایشان که هنوز روی ماشه اسلحه هایشان بود، تکان نخورد. حسین سعی کرد اطلاعات نظامی‌اش را به رخ بکشد و گفت که آنها دوشکا هستند. اما نگاه یکی از نگهبان‌ها برای اینکه ساکتش کند کافی بود. صدای زمزمه‌ای را از پشت یک در بزرگ شنیدند.

تنها نکته امیدوار کننده درباره وضعیت‌شان این بود که اتاق خیلی گرم بود. ابزار تجملات در هر گوشه ویلا دیده میشد. خیلی زود صدای زمزمه نزدیک‌تر شد و گروهی بادیه نشین از پشت در ظاهر شدند که داشتند از ارباب تشکر می‌کردند، و برایش طول عمر آرزو می‌کردند. چند دقیقه بعد مرد بلندقدی در را به رویشان باز کرد. آنجا قلمرو نقاب‌ها بود؛ هیچ صورتی در کار نبود، هیچ جزئیاتی و هیچ خصوصیاتی. (ص156 کتاب مردن کار سختی است)

فاطمه بیش از همه ترسیده بود؛ فوراً روسری‌اش را جابجا کرد تا نیمی از صورت و موهایش را بپوشاند. در لباس‌های مندرسش، شبیه زن فقیری به نظر می‌رسید. خستگی ناشی از سفر به خوبی در چهره آنها دیده می‌شد. انگار پنج هزار کیلومتر راه آمده اند و نه فقط دویست و پنجاه کیلومتر؛ مسیری که حداکثر باید دو ساعت و نیم طول می‌کشید. بلبل وقتی که دید فاطمه زانو زد تا به تقلید از بازیگران فیلم‌های تاریخی به ارباب سلام کند، تعجب کرد.

ارباب که او هم نقاب زده بود و ردای گلدوزی شده‌ای به سبک خلفای عباسی به تن داشت، کارشان را از آنها پرسید. لحنش، ناراحتی‌اش را فاش کرد و از لهجه‌اش حدس زدند که او افغان است یا چچنی. یکی از نگهبان‌ها وارد شد و کارت‌های شناسایی‌شان را پس داد و چیزی در گوش فرمانده گفت و رفت: خیلی مسامحه کارانه و با عربی رسمی‌ای که نزدیک بود بلبل را به خنده بیندازد. (ص157 کتاب مردن کار سختی است)

حسین خیلی کوتاه گفت که آنها به اجازه او نیاز دارند تا به مسیرشان ادامه بدهند و بتوانند جسد پدرشان را قبل از اینکه کاملاً از بین برود، دفن کنند. حسین از سؤال ارباب تعجب کرده بود؛ حتماً او از قوانین شریعت درباره دفن اموات اطلاع داشت. حسین برای کمک گرفتن به بلبل نگاه کرد، اما بلبل حرفی برای گفتن نداشت. فقط به خودش می‌گفت که توهین‌ها هرگز تمام نمی‌شوند؛ بچه‌های انقلاب به گفته پدرش، هیچ جا نبودند…

چرا باید این رمان را بخوانیم؟

اتفاقات کتاب مردن کار سختی است، در سوریه رقم می‌خورد؛ مرگ بالای سر هر لحظه از زندگی سایه می‌اندازد. جسدی دارد متلاشی‌ می‌شود و 3تن از اعضای خانواده، مشایعتش می‌کنند تا به سینه‌ی خاک زادگاهش بسپارند.

در میان شعله‌های جنگ و بمب‌ هایی که هنوز از قربانی‌گرفتن سیراب نشده‌اند، خاکسپاری کالبد بی‌جان پدر چه معنا و ارزشی دارد؟  آیا سه مسافر همراه جسد پاسخی برای این سؤال خواهند یافت؟ آن‌ها جسدی را به دوش می‌کشند که همچون سنگ سیزیف، انگار خود بهانه و تلاشی است برای زنده‌ ماندن، دوام‌ آوردن، تسلیم‌ نشدن و رسیدن…

نقد کتاب مردن کار سختی است

خالد خلیفه در رمان حاضر، انگار که روزمرگی در جنگ را به چالش کشیده و از بودن در کشورش استعاره‌ای می‌سازد که بدیلی ندارد. اما آیا آدمی هیچ‌گاه به نقطه‌ای خواهد رسید که مرگ عزیزان و عزیزترین‌ هایش به امری روزمره تبدیل شود؟ مردن کار سختی است، رمانی دستوپیایی برای ما و رئالیستی برای آن‌هاست، برای آن مردمی که همه‌ی جهان دست به دست هم دادند تا زندگی‌شان را نابود کنند!

و شاید همین نکته است که داستان کسانی که پیکر بی‌جان پدرشان را در کوچه‌ها، خیابان‌ها، گذرها و جاده‌ها، از میان گلوله و آتش و خون عبور می‌‌دهند، با تمام هولناکی و تلخی‌اش، گویی روایتی از پایان جهان است، نه قصه‌ی مردمانی که فقط می‌خواهند جنازه‌ای بر زمین مانده را آن‌گونه که می‌خواهند به خاک بسپارند.

«دیوید اِولین» درباره کتاب مردن کار سختی است نوشته است: سفر ادیسه‌وار خواهران و برادران در میان تل جنازه‌ها و عبور از ایست بازرسی‌های پی‌درپی، رفتن تا یک قدمی مرگ، اگر ویلیام فاکنر زنده بود برای این گور به گور خاورمیانه‌ای کلاه از سر برمی‌داشت!

اگر ادبیات، مقاومتی است در برابر سردرگمی؛ پس کتاب مردن کار سختی است مقاومتی است دائمی، در برابر نابودی و زوالِ امید!

آنچه خواندید...

کد کتاب: 1632 نویسنده: برچسب:

محصولات مرتبط

سایر کتاب‌های پیشنهادی...

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مردن کار سختی است”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *