دانلود کتاب کلیسای جامع
کلیسای جامع مجموعه داستانهای کوتاه ریموند کارور و تس کالاگر است که زندگی آمریکایی را نشان میدهد.
کارور مانند همیشه، با قلمی واقعبین که جزئیات از نظرش پنهان نمیماند، از یاس، سرگشتگی و مشکلاتی صحبت کرده است که گویی راهحلی برایشان وجود ندارد همچنین مصاحبهای از ریکاردو دورانتی با تس گالاگر و یادداشتی از ویلیام ال استال با عنوان کارور بزرگ بود، نیز در کتاب کلیسای جامع آمده است.
ریموند کارور یکى از مهمترین نویسندگان ادبیات معاصر امریکا است که تأثیر زیادى بر داستاننویسى جهان داشت. از آثار مشهور او میتوان به هر وقت کارم داشتى تلفن کن، راههاى میانبُر، و مدرسهى شبانه و نمایشنامهى گلهاى میخک و… اشاره کرد.
ریموند کارور داستان کلیسای جامع را اولین بار در سال 1981 در مجلهى آتلانتیک مانتلى منتشر کرد. روایتی که بعدها مشهورترین داستان کوتاه ریموند به شمار آمد.
خلاصه کتاب
کارور در داستان کلیسای جامع و دیگر داستانهای کوتاهی که نوشته تصاویری دقیق از یاس و سرشکستگی زندگی در آمریکا را نشان داده است. شخصیتهای داستانهای او همیشه دچار مشکلاتی میشوند که راه حلی ندارند. این واقع بینی در همه داستانهای او به چشم میخورد. آمریکای کارور امریکای استیصال است، فرورفته در غباری از درد و سرخوردگی. دنیایی که کارور خلق می کند دنیای آدمهایی است که رویاهایشان را از دست داده اند.
با خواندن هر داستان کارور گویی پا به خیابانی گذاشته ایم به ظاهر آشنای آشنا، اما کمی پیشتر که می رویم احساس می کنیم سر هر پیچی خطری در کمین است، یا زمین زیر پایمان حالاست که به ناگهان دهان گشاید. باید مراقب بود. به آخر که می رسیم گرچه اغلب حادثه ای عجیب یا وحشتناک هم رخ نداده است باز احساس می کنیم که خرد و خسته ایم. گویا جایی کسی پتکی بر مغزمان کوفته است. به راستی چرا چنین تاثیری در ما می گذارد؟
ایجازش است یا چنانچه خود می گوید، اکراهش از بار کردن عاطفه بر کلمات؟ نویسنده کتاب کلیسای جامع ما را در برابر تابلویی می نشاند که جابه جایش زدگی یا ریختگی دارد، نخ نما شده است، و پشت آن چیزی را می شود با یک نظر دید چیزی که از دیدنش وحشت می کنیم. به راستی چیست؟ روزمرگی است و بی بروباری هستی؟ تنهایی آدمهاست؟ درماندگی است؟ یا هیچ نیست خلا است که دلهره مان را بر می انگیزد؟
بخشی از متن کتاب
کار من شامل تایپ، پادویی، بایگانی و همراهی مردِکور در دادگاه بود. اما بیشترِ کار به بلندخوانی برای او میگذشت که از روی گزارشهای کلانتری میخواندم: ما برای بخش تحقیقات و توسعه اداره پلیس سیاتل کار میکردیم. آن روزها آدمهای خبره و اهل فن مثل نورمن عزت و احترامی داشتند. و آدم کوری که برای اداره پلیس کار کند، کم گیر میآمد، حالا کاری به عجیب و غریب بودن آن ندارم. ما را تنهایی به حال خودمان میگذاشتند، همان محققان و پژوهشگران را میگویم.
اتاقکی به ما داده بودند که پنجره نداشت و در را هم میبستند. نورمن اعتراضی نداشت. خودش دوست داشت، من هم به گمانم داشتم. در هر حال شغل من بود. نورمن آتش به آتش سیگار میکشید. او زنجیر کوچکی داشت که از جیباش در میآورد و دفعه اول که خبرش را میداد آن به صدا در میآورد. بعد میخندید و سیگار روشن میکرد. گاهی از بس دود پر میشد توی اتاقک نمیتوانستم عکسِ سیلوی روی تقویم دولتی را که پشت سر او بود، تشخیص بدهم.
اما به هر حال میگذریم. به داستانهای یکدیگر گوش میدادیم و سعی میکردیم کارمان را جالب کنیم، حتی چیزهایی بیاوریم و شریک بشویم. استراحتهای بین ساعات کار هم خیلی خوب بود بهخصوص وقتی متوجه شدیم که کسی کاری بهکار ما ندارد. میخواهم بگویم در آن روزی ده ساعت کار با هم حسابی اُخت شدیم. بعداز آنکه کارمان در اس.دی. پی با اداره پلیس سیاتل تمام شد هم، من و نورمن، ارتباطمان را حفظ کردیم.
و به صورت ارسال نوار صوتی و اگر فرصتی پیش میآمد، تلفنی باهم ارتباط داشتیم. مدتی بعد ازدواج کرد و کارهای خرده ریزی را برای اداره های فدرال انجام میداد. بعدها با کمک همسرش کرولاین که بینا بود کار دولتی را ول کرد تا حرفه مورد علاقه خودش را پیبگیرد. من هم کمی این در و آن در زدم و آخرش کارم کشید به این که به شرق برگردم و در شرکت گازی کار کنم و پیشِ ارنست بمانم. (ص 61 کتاب کلیسای جامع)
که بیشتر درک میکرد و میدانست زندگی زن از لحظهای آغاز نشده است که او وارد زندگیاش شده. از دوستی ده ساله من با مردِکور خبر داشت که در سیاتل با او آشنا شده بودم. به همین دلیل وقتی نورمن به شرق آمد و از نیویورک زنگ زد که به ملاقات من بیاید، ارنست قضیه را زیادی کش نداد. البته کمی گرفته و دمق شد. اما خوب طبیعی است. عزادار بودن نورمن برای مرگ زنش قضیه را سادهتر میکرد و این که دیدار با من در کنار دیدار او با اقوامِ زنِ مرحومش برنامهریزی شده بود.
ارنست با توجه به شرایط موجود نمیتوانست به دیدار او اعتراضی کند. من و نورمن آن روزهایی که در سیاتل باهم کار میکردیم وقتی حالمان گرفته میشد و اوضاع از دستمان درمیرفت میگفتیم: «سیل توی اردو»، هر چه بود خیلی بد به نظر نمیآمد. اما بعداز آنکه روایت آقای گاف را از دیدار نورمن خواندم کسی نبود که این حرفها را به او بزنم. به تنها چیزی که فکر میکردم جنبه آرام، شکننده و دردناک دوست من بود که دوست دیگرم آقای گاف ندیده بود و نمیتوانست روایت کند. (ص62 کلیسای جامع)
نقد کتاب کلیسای جامع
ریموند کارور نویسندهای واقعیت گراست که آنچه را در اطرافش میگذرد به بهترین شیوه بیان میکند. رویکرد کارور به عنوان یک نویسنده رئالیست بیان بدترین چیزها به بهترین شیوه ممکن است؛ شیوهای که سبک او را نیز میآفریند. داستان کلیسای جامع مانند بسیاری دیگر از داستانها او بیان اتفاقات نه چندان زیبای پیرامون انسان است.
شخصیت داستانهای کارور جز شکست و تباهی در روابط اجتماعی چیزی عادیشان نشده است. اگر دنیای راوی، زنش و مرد کور هر یک جداگانه مورد بررسی قرار گیرند درخواهیم یافت که جامعه پیرامون نویسنده نه تنها زیبا نیست، بلکه بستری است از مفاهیم ناخوشایندی که هر لحظه آدمها را چون تمساحی میبلعد.
اگر از طرفداران قلم این نویسنده بزرگ هستید، مطالعه کتاب کلیسای جامع را به شما توصیه میکنیم.
کتاب های پیشنهادی
- وقتی از عشق حرف می زنیم
- ما همه سهمی از زمین هستیم
- هر وقت کارم داشتی تلفن کن
- دختر کشیش
- قدرت مثبت اندیشی
- اسرار خودی و رموز بیخودی
تعداد بازدید: 778 بار
عنوان کتاب: کلیسای جامع
نویسندگان: ریموند کارور و تس گالاگر
مترجم: اسدالله امرایی
تعداد صفحات کتاب: 111 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 5.9 مگابایت
نوع فایل: PDF (RAR)
منبع: شهرکتاب