بانوی پستچی

آخرین ویرایش: 1 سال قبل
بانوی پستچی (nbookcity.com)

دانلود کتاب بانوی پستچی

کتاب بانوی پستچی رمانی تاریخی و جذاب است. راز و رمزی عجیب در کتاب است که باید تا انتها بخوانید تا بفهمید…

سارا بلیک نویسنده آمریکایی، در عین حال که پشت پرده جنگ جهانی دوم را به خواننده نشان می‌دهد، داستان آدم‌ هایی را بازگو می‌کند که هر کدام به طریقی متفاوت از جنگ ضربه خورده‌اند. مطالعه این کتاب برای همه کسانی که به موضوع جنگ جهانی دوم علاقه دارند، می‌تواند سودمند باشد.

یکی از بهترین و البته غم انگیزترین کتاب هایی است که تابه حال منتشر شده: تلخی های جنگ و زندگی سه زن که در پایان داستان به هم گره می خورد.

داستان در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد. بخشی از داستان، اروپا را که درگیر جنگ بوده، به خوبی توصیف کرده و قسمتی از داستان در یک شهر بندری در آمریکا میگذرد که جو آرامتری نسبت به اروپا دارد و واکنش مردم آمریکا نسبت به خبرهایی که از جنگ میشنوند در کتاب بانوی پستچی کاملا محسوس است.

سخن نویسنده

خیلی وقت پیش فکر میکردم که اگر به مردم فرصت داده شود، به سوی خوب بودن پیش می روند؛ همان طور که به سوی نور. باور داشتم که گزارش صادقانه و بدون تحریف حقیقت میتواند چراغ راهمان باشد: برای تقاضای درست کردن خطاها، مجازات بی عدالتی ها و حمایت و توجه به ضعفا و بیگناهان. حتماً زمانی که کارم را شروع کردم باور داشته ام که افکار عمومی وقتی که به سمت درستی هدایت شود، میتواند دوشادوش هم در مقابل دیوار بیتفاوتی عمومی بایستد.

ولی من گزارش های خبری زیادی را از جنگهای مختلف پوشش داده ام. گزارش اینکه بذر این جنگها چگونه کاشته شد، چگونه تغذیه شد و چگونه به ثمر نشست. هر داستانی چه درباره ی عشق و چه جنگ، داستانی است درباره نگاه کردن به سمت چپ، درست زمانی که باید به سمت راست نگاه میکردیم، یا دست کم به نظر من این طور است. بانوی پستچی داستانی از جنگ است که هرگز به آن نپرداختم.

اواخر دهه ی ۴۰ نوشتنش را شروع کردم؛ زمانی که میتوانستم به وضوح همه چیز را ببینم و بفهمم و در تمام این سالها خود را مسئول نوشتن و شفاف ساختن آن میدانستم. آنچه در اینجا می آورم همان چیزهایی است که در آن موقع میدانستم؛ به علاوه ی چیزهایی که نمی توانستم در آن موقع بدانم ولی تصور میکنم حقیقت داشته باشند. و من دختری که روی این صفحات زندگی میکند – فرانکی بارد، دختر گزارشگر رادیو – کسی است که روزی میشناختمش…

خلاصه کتاب

رمان بانوی پستچی سعی کرده تا دو دنیای متفاوت را به یکدیگر پیوند بدهد. نخست دنیای زیستی در اروپای درگیر جنگ جهانی و دیگری امریکای به دور از جنگ که کیلومترها دورتر از منطقه جنگی قرارداد، اما درگیر خشونت های جنگ است. این رمان در زمانی قصه خود را تعریف می‌کند که در آمریکا همه‌ چیز بر وفق مراد است و مردم خوشحال و بی‌خیال به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند. درحالی که در اروپا، از شروع جنگ جهانی دوم دو سال می‌گذرد و زندگی میلیون‌ها نفر تحت تاثیر جنگ خانمان‌سوز و اقدامات غیرانسانی نازی‌ها ویران می‌شود.

در این میان فرانکی بارد، از اولین زنان خبرنگار جنگ، سعی دارد اوضاع اروپا را برای مردم امریکا تشریح کند. او با دستگاه ضبط صوتش شجاعانه به سرتاسر اروپا سفر می‌کند تا صدای آوارگان را به گوش مردم امریکا برساند. در این میان نامه‌ای که اتفاقی در میان بمباران‌ های لندن به دست فرانکی می‌افتد او را وارد ماجرای زندگی دو زن دیگر در داستان می‌کند.

نویسنده کتاب بانوی پستچی در متنی که انتهای این رمان منتشر کرده، درباره انگیزه‌اش از نگارش این رمان گفته است: وقتی آن روز صبح در بهار ۲۰۰۱ روزنامه را باز کردم و چشمم به عکس به یادماندنی پدر و پسر فلسطینی افتاد که بین جنگجوهای اسرائیلی و فلسطینی و پشت بشکه‌ای گیر افتاده و پسر درحالی که پدرش سعی در محافظت از او داشت، تیر می‌خورد و روی پای پدر جان می‌دهد؛ عکاس در واقع درست در لحظه قبل از تیر خوردن و کشته شدن پسر را شکار کرده است.

و این حقیقت که من در حالی که در شیکاگو نشسته‌ام و صبحانه می‌خورم و پسر خودم کنارم نشسته و مجلات فکاهی مخصوص کودکان را می‌خواند، می‌توانستم آخرین لحظه زندگی آن پسر را ببینم، غیر قابل تحمل بود. دلم می‌خواست به گونه‌ای بتوانم درباره این مسئله بنویسم. این جنبه جنگ و حوادث وحشتناک آن و اینکه ما چطور با این حقیقت کنار می‌آییم که جنگ‌ها همین الان، حتی الان که من دارم این کلمات را می‌نویسم و الان که شما دارید آن را می‌خوانید، در حال وقوع هستند. ما این هم‌زمانی را چگونه تصور می‌کنیم؟…

کتاب بانوی پستچی اثر سارا بلیک، داستانی از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند؛ داستان زندگی سه زن که با پیدا شدن یک نامه به هم گره می‌خورند؛ آیریس رئیس اداره‌ی پست شهر، اِما همسر دکتر شهر و فرانکی بارد خبرنگار جنگی.

بخشی از متن کتاب

از آن زنانی بود که جذابیتی در درونشان دارند و خودشان هم میدانند و دلیلی نمی بینند که بخواهند آن را به رخ بقیه بکشند؛ درست مثل اِما. با یادآوری نام اِما موجی از گرما به درون سینه اش راه یافت. ویل چشمانش را بست و سرش را به دیوار تکیه داد. اما دوباره او را در ذهنش تصور کرد، اِما، اِما؛ ولی تمام چیزی که به یاد می آورد تکه هایی پازل وار بود. سر اما روی شانه ی او و پایین موهایش که با دقت به سمت داخل فر خورده بودند، روی گردن باریکش می افتادند، یا کمربند چرمی باریکی که دور کمرش میبست.

این اواخر نمی توانست صورتش را به درستی و کامل به یاد بیاورد. او عکسی از هر دویشان که در روز عروسی گرفته بودند به همراه داشت ولی هرچه بیشتر میگذشت دختر توی عکس کمتر شبیه اما میشد. ترسی پوچ و سمج این احساس را به او تلقین میکرد که دختر توی عکس – موهای قهوه ای چشمان قهوه ای و چانه ی کوچک و نرم که بالا گرفته بود، انگار کسی همان لحظه به او گفته بود که شجاع باشد – اما را از خاطرش پاک کرده است.

و به همین دلیل، الان اگر کسی از او می پرسید که اما چه شکلی است، فقط میتوانست بگوید: موهای قهوه ای، چشمان قهوه ای. کبریتی زد و سیگارش را گیراند و با حرکت دست شعله ی کبریت را خاموش کرد. خدای من دختر بیشتر به جن و پری توی قصه ها می مانست؛ ولی او زنی بالغ بود، آنها ازدواج کرده بودند. یادش آمد که چطور وقتی اما در مورد جمله تولستوی ازش پرسیده بود، سرخ شده بود و تصویری که حالا دائم به یادش می آمد صورت او نبود، بلکه تصویر هیکلش بود از پشت.

در پیراهن، با آن کمربند چرمی باریک و کفشهای تخت چرمی. اولین باری که در آن مهمانی از پشت به سوی او رفته بود و یک سال بعد که از او تقاضای ازدواج کرده بود؛ بدون اینکه برگردد، بدون اینکه کلمه ای بپرسد، اما به او اعتماد کرده بود و به عقب، به او تکیه داده بود؛ مطمئن از اینکه او پشتش است. چشمانش را باز کرد. همان جا که ایستاده بود آن طرف اقیانوس سه هزار مایل دورتر از اما، در یک پناهگاه و در حالی که کلم ترشها روی سرش بمب میریختند با هر روزی که میگذشت هر ساعت ممکن بود اما را از دست بدهد.

این را میدانست و با اینکه سرو کارش با افراد زخمی و مرده ها بود اخیراً شبها به دنبال صورت اِما به خیابان میرفت و میان زنان دنبال او میگشت – یا هر کسی شبیه او – تا بتواند دوباره تصویر مبهمی را که از اما در ذهن داشت بازسازی کند. نگاه زنی از ورای شانه اش، دسته مویی که روی گردن زنی بود؛ هر چیزی که کمی شبیه اما بود، برای لحظه ای او را به خاطرش می آورد. او به دنبال سایه ی عشقش میگشت و به طرزی دیوانه وار، عقیده داشت که…

نقد کتاب بانوی پستچی

کتاب بانوی پستچی اولین بار در سال 2009 منتشر شد. زنی پستچی، مجرد و چهل ساله به نام «آیریس جیمز» و نوعروسی به نام «اما تراسک» هر دو به تازگی به شهر «فرانکلین» در ایالت «ماساچوست» آمده اند. «آیریس» و «اما» همزمان با رسیدن به زندگی روزمره ی خود، از طریق رادیو به گزارش های خبرنگاری آمریکایی به نام «فرنکی بارد» درباره بمباران لندن و سایر مناطق در اروپا گوش می دهند.

در حالی که «اما» منتظر بازگشت همسرش است، «آیریس» نامه ای با اطلاعات مهم را پیدا می کند و تصمیم می گیرد آن را پنهان نگه دارد. سارا بلیک با شخصیت پردازی و پیرنگی استادانه، تصویری از دو جهان متفاوت را می آفریند و به شکل همزمان، توجه مخاطبین را به مسائلی مهم و پیچیده جلب می کند. از جمله: اهمیت حقیقت، و گفتن آن در زمان جنگ…

در رمان بانوی پستچی ما با فرانکی همراه می‌شویم و تصویرهای وحشتناک جنگ را می‌بینیم. تکان‌ دهنده‌ترین قسمت‌های کتاب هم، به اعتقاد من، مربوط به بخش‌ هایی است که فرانکی در آن حضور دارد.

با داستان‌ هایی که فرانکی از جنگ در رادیو روایت می‌کند با آوارگان و پناهنده‌های جنگی در سرتاسر اروپا همراه می‌شویم، با آیریس همراه می‌شویم و می‌بینیم در آن سال‌ها چقدر نامه‌ها می‌توانستند زندگی‌ را تغییر دهند، می‌بینیم که یک اداره‌ی پست می‌تواند جایگاه رازها و امیدها باشد، می‌بینیم که پنهان کردن یک نامه چقدر می‌تواند در زندگی آدم‌ها تاثیر داشته باشد.

و با ویل و اِما همراه می‌شویم، با عشق آنها و با عذاب وجدان ویل که به عنوان پزشک به لندن می‌رود و اِمای باردار را به بانوی پستچی شهر می‌سپارد…

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 213 بار

Sarah%20Blake%20(%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7%20%D8%A8%D9%84%DB%8C%DA%A9)

عنوان کتاب: بانوی پستچی

برنده ی جایزه ی Boeke سال ۲۰۱۰

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

جز برترین رمان های مربوط به جنگ جهانی دوم

نویسنده: سارا بلیک

مترجم: سحر جراحی

تعداد صفحات کتاب: 325 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 25.89 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه

نوشته‌های مشابه

ده نفر، هفت مرد و سه زن، توسط افرادی به ظاهر مختلف دعوت می شوند که تعطیلات خود را در جزیره ای دورافتاده به نام «جزیرهٔ زنگی» بگذرانند. زمانی اوضاع مغشوش می شود  که این فرد شروع...
بروزرسانی: 4 هفته قبل
تعداد بازدید: 8857
سه روز قبل از اتمام ماموریت آپولو 13، جک سوایگرت جایگزین کِن متینگلی فضانورد به عنوان خلبان قسمت فرماندهی آپولو شد. متینگلی در معرض یک بیماری که سرخک آلمانی نامیده می شد، قرار گرفته بود. پزشکان نگران...
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 182

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *