دانلود کتاب من او را دوست داشتم
وقتی اسم یک کتاب من او را دوست داشتم باشد، احتمالا خواننده منتظر است قبل از هر چیز درمورد رابطهای بخواند که تمام شده.
اما شروع استادانهی کتاب دقیقا از وسط این ماجراست و با یک مکالمهی سه طرفه بین شخصیت اصلی “کلوئه” و پدر و مادرِ شوهرش آغاز میشود. در این مکالمه پییِر (پدرشوهر) از کلوئه میخواهد که همراه با بچهها به کابینی در جنگل بروند و چند روز را آنجا بمانند. بعد از این مکالمه و توصیف راهی که برای رسیدن به کابین طی میشود، تازه میفهمی که خبری از توصیف مستقیم رابطهی کلوئه با همسرش نیست.
شخصیت کلوئه با بیان تصوراتاش کمکم برای خوانندهی کتاب من او را دوست داشتم ترسیم میشود. «در خانهی من ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است». طبیعیست که چنین آدمی نتواند به این راحتی با پیرمردی که به توصیف نویسنده «در ابراز احساساتاش صرفهجویی میکند» ارتباط برقرار کند.
همین تقابل دو تیپ کاملا متضاد شخصیتی، چیزیست که من را برای خواندن ادامهی داستان و سر در آوردن از کار شخصیت هایش ترغیب میکند. توصیف دیگری که نویسنده کتاب من او را دوست داشتم از کلوئه ارائه میدهد، باز هم شخصیت او را برای خواننده روشنتر میکند. «خسته بودم. چشمانهایم را بستم. خیال کردم دارد میآید. صدای موتور ماشیناش را از حیاط میشنیدم.
کنار من مینشست، مرا میبوسید، انگشتاش را روی دهانام میگذاشت تا ساکت بمانم، میخواست دخترها را غافلگیر کند…» علاقهی وافر کلوئه به دو دخترش در توصیف افکار او در موقعیتهای مختلف پیداست. اما او فکر میکند که بدون داشتن عشق در زندگیاش، نمیتواند مادر کاملی باشد و همه چیز را به بچههایش منتقل کند. اما اگر بخواهم به جذابترین نکته از بخشهای ابتدایی کتاب من او را دوست داشتم اشاره کنم، قطعا شخصیت پییِر است.
احتمالا شما هم مردهایی مثل او را دیدهاید. چنین مردهایی در جامعهی سنتی ایران بسیار به چشم میخورند. شخصیت هایی که آنقدر حرف نمیزنند و محبتشان را مستقیما نشان نمیدهند اما سعی میکنند در جاهایی که مهم است، وظایفشان را انجام دهند. خاطرهای که پییر از برادرِ مرحوماش برای کلوئه تعریف میکند، نقطهی عطفی در ترسیم شخصیت او و فضاییست که از آن میآید…
خلاصه کتاب من او را دوست داشتم
در کتاب من او را دوست داشتم آدرین با چمدان هایش مقابل آسانسور ایستاده است تا همسر و فرزندانش را رها کند و زندگی جدیدی را آغاز کند و با معشوقه جدیدش ازدواج کند. زن (کُلوئه) به همراه دو فرزندش به خانه پدر و مادر همسر خود میرود. پدر شوهرش (پییِر) از آنها دعوت میکند تا به کلبهی ییلاقی او در جنگل بروند و چند روزی را با هم آنجا سپری کنند.
کلوئه سعی میکند تا زندگی را مثل گذشته ادامه دهد و به شرایط عادی برگردد در حالیکه حس یک شکست خورده واقعی را دارد. پییر نیز برای دلداری به نوههایش و کلوئه، با بچهها مدام بازی میکند و با عروس خود نیز صحبت میکند تا او را آرام کند. بحثهای طولانی بین پییر و کلوئه شکل میگیرد، در مورد علت رفتن آدرین و شرایطی که باعث رفتن او شد.
پییر در این میان از خیانت خود و رابطهای که در گذشته داشته است صحبت میکند. کلوئه متوجه میشود پیرمردی که همواره فکر میکرده است خشک و بی احساس است اتفاقا خیلی هم احساساتی است. صحبت های این دو درمورد آدرین، خیانت و وفاداری، عشق یک طرفه و احساسات، داستان کتاب من او را دوست داشتم را شکل میدهد.
بخشی از متن کتاب
در کتاب من او را دوست داشتم آمده: چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است… باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.
به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. خوب فکر کرده ام، دچار توهم نشده ام، تو را دوست دارم اما به تو اعتماد ندارم. چون رابطه ما واقعی نیست، شبیه بازی است. حالا که بازی است، هر بازی قاعده هایی دارد. دیگر نمی خواهم در پاریس تو را ببینم.
نه در پاریس و نه هیج جای دیگری که تو را بترساند و وقتی با تو هستم دلم می خواهد بتوانم دستت را در خیابان بگیرم و در رستوران ببوسمت، در غیر این صورت لذتی برایم ندارد. در سنی نیستم که حوصله موش و گربه بازی داشته باشم. پس همدیگر را در جاهای دور می بینیم، هر چه دورتر بهتر.. (ص126 کتاب من او را دوست داشتم)
آشنایی بیشتر با داستان
کتاب من او را دوست داشتم با یکجور حس عدم اطمینان که به نظر میرسد همراه با جبر بر شخصیت اصلی “کلوئه” مستولی شده ادامه مییابد. صبح بیدار میشود و میبیند “پییر” برایاش یک یادداشت گذاشته و رفته تا سری به دفتر کارش بزند. بعد حس میکند که باید سیگار بکشد، در حالی که سالهاست آن را ترک کرده و خودش این حس ناگاه را با حس ناگهانی شوهرش به یک زن دیگر و ترک او مقایسه میکند. بعد هم برق کابین از کار میافتد.
«هوس سیگار کردم. ابلهانه بود. سالها بود سیگار نمیکشیدم، بله اما حالا دلم میخواست. زندگی همین است… اراده راسختان را در ترک سیگار تحسین میکنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم میگیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی، درمییابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد…»
افکار کلوئه و اتفاقاتی که در طول این چند صفحه رخ میدهند، همه نشان از ناامیدی دارند و تلاشی که فقط برا گذشتن زمان انجام میگیرد. جالب اینجاست که این حسها از نظر کلوئه واقعگرایی مطلق هستند. انگار که برای اولین بار است که او میخواهد دنیا را همانطور که هست -تاریک و پر از اتفاقات بدِ بیدلیل- ببیند. «چقدر سادهلوح هستیم. خیلی ابله هستیم اگر باور کنیم ثانیهای میتوانیم بر گذر زندگیمان مسلط شویم. جریانِ زندگی ما، از ما میگریزد. اما این اهمیتی ندارد…»
نکته اینجاست که حتی خود کلوئه نیز آماده است تا این افکار تاریک را کنار بگذارد و شاید فقط یک تلنگر کوچک لازم است که بعد از این اتفاقات و با بازگشت پییر پیش میآید. پییر آنها را برای گردش به جنگل میبرد و کلوئه احساس کودکی میکند و همراهی با دو دخترش. یا حداقل دوست دارد که دنیای او هم مثل دنیای یک کودک هشتساله ساده باشد و همه چیز به راحتی حل شود. این بخش از کتاب من او را دوست داشتم هجوم بیوقفهی احساسات مختلف به کلوئه است.
بعد از این حس ناامیدی، با یک بیرون رفتن و یک مهمانی کوچک شبانه در خانهی یکی از همسایهها، کمی احساس شادی در او به وجود میآید. اما کلوئه آماده است تا با یک جملهی کوتاه از سمت پییر، منفجر شود! هجوم عصبانیت و مونولوگ نسبتا طولانی او درمورد “آدرین” (همسرش) این مسئله را به خواننده نشان میدهد.
هنر نویسنده کتاب من او را دوست داشتم در منتقل کردن حسها با چند جملهی کلیدی که توسط کاراکترهای داستان بیان میشوند و رفتن از یک حس به حس دیگر، تاثیرگذار و جالب است. آنقدر که اگر همت کنید و خودتان را تا بعد از صفحهی ۶۰ کتاب برسانید، احتمالِ اینکه آن را نیمهکاره رها کنید بسیار کم خواهد بود. سرعت تغییر احساسات و رخ دادن اتفاقات -بدون اینکه واقعا اتفاق خاصی بیافتد- خواننده را برای باخبر شدن از سرانجام ماجرا، بیصبر میکند.
نقد کتاب من او را دوست داشتم
کتاب من او را دوست داشتم داستان خانوادهای است که پدر خانواده بهطور ناگهانی همسر و دو دخترش را ترک میکند و ماجراهایی را رقم میزند که موجب واکاوی و شناسایی شخصیت واقعی پدر، مادر و روابط آنها در طول زندگی مشترکشان میشود. گفت و گویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است.
پدرشوهر به او میگوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است. نویسنده با توانایی عظیمش در درک احساسات دیگران، اشتیاق مرد متاهل را به یک زن جوان، مشاجرات روحی و انصرافش را به زیبایی به تصویر میکشد؛ کندوکاوی تکان دهنده در زندگی شخصی و کمکی پر از همدردی برای عروس خودباخته.
آنا گاوالدا خود درباره این رمان می گوید: من این کتاب را دوست دارم، نسبت به آن احساس غرور می کنم. پس از انتشار مجموعه دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد در سال 1999، کتاب پیش رو نخستین رمانگاوالدا است. احساسات و تاثرات انسانی از سطر سطر این کتاب موج می زند. پس از خواندن کتاب بخش هایی از آن در جایی از وجود شما رخنه میکند و با شما می ماند.
در صورت تمایل می توانید فایل پی دی اف کتاب من او را دوست داشتم را از شهر کتاب تهیه و مطالعه کنید.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 6,483 بار
عنوان: کتاب من او را دوست داشتم
(دوستش داشتم ، کسی که دوستش می داشتم)
نویسنده: آنا گاوالدا
مترجمان: الهام دارچینیان و ناهید فروغان
تعداد صفحات کتاب: 153 و 145 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 9.6 و 11.94 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب