مروارید شکسته

مروارید شکسته (nbookcity.com)

دانلود کتاب مروارید شکسته

نسرین پرک در کتاب مروارید شکسته به زیبایی، زندگی شهیده بتول چراغچی را به تصویر کشیده است.

مطالعه‌ی این زندگینامه، تجربه‌ی خوبی از بزرگ شدن و رشد یک دختر جوان، از اولین رنج (که از دست دادن نوزاد هست) و افسرده شدن با این رنج تا شهادت فرزندان و محکم بودن او در سوگ آنهاست!

این شهید عزیز در در روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در تظاهرات مردمی آن ایام به شهادت رسیده است. همان‌طور که می‌دانیم بیان خاطرات و وقایع گذشته امری متداول بوده و خواهد بود. پس چه بهتر خاطرات کسانی بازگو شود که در تغییر سرنوشت کشور سهیم بوده‌اند. کسانی که استمرار رنج‌ها و از خودگذشتگی‌هایشان در طی سالیان دراز منجر به وقوع انقلاب اسلامی شد…

خلاصه کتاب

در کتاب مروارید شکسته می‌توان گوشه‌ای از زمینه‌های شکل‌گیری انقلاب اسلامی را در قالب داستان‌های مستند زندگی شهید بتول چراغ‌چی دید. نویسنده، در کنار این روایتگری برای بیان داستان از شیوۀ ادبی کمک گرفته است که این نکته جزو ویژگی‌های ممتاز این اثر به حساب می‌آید.

زوایایی که نسرین پرک برای پرداختن به موضوعات مختلف انتخاب کرده است و نیز طرز پردازش شخصیت‌های کتاب، اثر حاضر را به اثری مستند، آمیخته با ادبیات جذاب تبدیل کرده است. وقتی این کتاب را می‌خوانید، روزمرگی‌های زندگی یک خانواده سادۀ اصیل ایرانی را درک می‌کنید.

با مطالعه کتاب مروارید شکسته می‌بینید که وقتی صحبت از باورهای دینی به میان می‌آید، چطور تک‌تک اعضای بسیاری از خانواده‌های ما به مبارزانی تبدیل شده‌اند که پاسدار ارزش‌های این مرز و بوم‌اند. این زندگینامه را به نوجوانان و دانش آموزان؛ به خصوص دختران ایرانی توصیه می‌کنیم تا بیشتر قدردان زحمات شهیدان باشند.

بخشی از متن کتاب

در کتاب مروارید شکسته می‌خوانیم: عباس از بیرون به نمای خانه نگاه کرد. دردی ناآشنا روحش را چنگ زد. هرگز خیال نمی کرد دوری از آن خانه و افرادش بتواند این چنین او را اسیر درد و رنج کند. با اشتیاق کلید را در قفل در چرخاند. با صدای بلند گفت یاالله، یاالله. منتظر ماند کسی به طرف در بیاید. مثل بیشتر وقت‌ها که بتول به استقبالش می‌آمد؛ و در حالی که لبخند میزد، نان، میوه و یا هر چیزی که همراه داشت از دستش می‌گرفت.

صدا زد: محمد، بیا بابا اومده، منصوره، نرگس کجاین بابا؟ اما هیچ جوابی نشنید. حیاط در سکوت فرو رفته بود. گل‌های باغچه سربه زیر و پژمرده بودند. برای چندمین بار در طول آن لحظات احساس کرد اشک چشمانش را می‌سوزاند. از خانه خارج شد. مدتی پشت در ایستاد ولی‌الله از خم کوچه پیچید با زنبیل حصیری‌ای پر از نان. محمد از پشت سرش صدا زد: صبر کن پسر دایی. ولی‌الله زنبیل را زمین گذاشت.

محمد به او رسید، گفت: بذار کمکت کنم. زنبیل را بلند کرد، چند قدم تلو تلو خوران برد. گفت: چه سنگینه! ولی الله پرسید اون مرده کیه دم خونتون پرسه می‌زنه؟ محمد با دقت به مردی که پشت به او ایستاده بود نگاه کرد. ناگهان زنبیل را رها کرد و دوید. بابا، بابا جون اومدی؟ عباس به طرف صدا چرخید. دو زانو نشست، دست‌هایش را باز کرد. محمد پرید توی بغلش. عباس سرو صورت او را بوسید.

محمد گفت: بابا جون کجا بودی، دلم برات تنگ شده بود. عباس بلند شد با ولی الله دست داد. صورت او را بوسید. گفت: ماشاالله برای خودت مردی شدی. ولی الله پرسید: کی از سفر برگشتین؟ عباس خندید: همین حالا. کوله‌ام رو گذاشتم توی حیاط. بچه‌ها کجاین؟ محمد در را باز کرد. گفت: مامان اینا همشون رفتن حموم. الانه‌ها میان دیگه. عباس پرسید: تو برای چی نرفتی؟ (ص28 کتاب مروارید شکسته)

و از این سوال فورا لبش را به دندان گزید. ولی الله گفت: از وقتی شما رفتین من می‌برمش حموم. عباس زنبیل را از ولی الله گرفت. سه تایی وارد حیاط شدند، نشستند روی ایوان. عباس از ولی الله پرسید: هنوزم مدرسه نقویه می‌ری؟ ولی الله گفت: نه مدرکش رو آموزش و پرورش قبول نکرد. حالا می‌رم کلاس اول مدرسه دولتی. عباس با افسوس سر تکان داد: پس دو سالت هیچی شد هان؟

ولی مدرک مهم نیست، مهم اون چیزیه که آدما یاد می‌گیرن و توی زندگی به کارشون میاد. منم می‌خوام محمد رو بفرستم مدرسه مذهبی. حتی اگه مدرکش رو قبول نکنن. با صدای باز شدن در حیاط، عباس پشت درختی پنهان شد. محمد دوید جلو: مامان! اگه گفتی کی اومده؟ بتول، احمد را روی شانه‌اش جابه جا کرد. فاطمه گفت: علیک سلام. منصوره پرسید: ولی الله؟ محمد گفت: نخیرم، ولی که بود، یکی دیگه اومده.

نصرت پرسید: بابا اومده؟ نرگس گفت: چی‌چی آورده؟ میمنت به اطراف نگاه کرد، کوله پدرش را دید. بتول دست محمد را گرفت: کی اومده؟ محمد گفت: بابا. دخترها هم‌صدا گفتند: بابا؟ محمد گفت: به خدا راست میگم، بابا اومده. منصوره گفت: کو بابا کو؟ محمد گفت: قایم شده، بگردین پیداش کنین.  دخترها جیغ کشیدن. بغچه‌ها را پرت کردند روی بالکن و هر کدام به سویی دویدند. (ص29 کتاب مروارید شکسته)

منصوره داد زد: خودم بابا رو پیدا کردم، پشت درخت گیلاسه. دخترها هیاهو کنان جمع شدند دور عباس و از سرو کولش بالا رفتند. بتول بی‌اعتنا به شادی آنها احمد را برد توی اتاق. در را بست و دراز کشید. فاطمه در را باز کرد: مامان چایی حاضره. بتول خودش را به خواب زد. تمام بعد از ظهر توی اتاق ماند. بعد از نماز مغرب به خواب رفت. نیمه های شب بیدار شد. برای گرفتن وضو به حیاط آمد. شب زیبا و روشنی بود.

ماه گرد و زرد وسط آسمان می‌درخشید. آب خنک بشکه خواب آلودگی را از سرش پراند. سایه‌ای را روی آجر فرش حیاط دید. صدای آشنایی را شنید. برگشت، عباس مقابلش ایستاده بود. با چهره‌ای تکیده، تیره و شانه هایی فرو افتاده. بتول گفت: چرا زودتر نیومدی، حداقل برای جلوگیری از شایعات سری به خونه می‌زدی. عباس جلوتر آمد گفت شایعات؟ تو که باور نکردی؟ کردی؟

نقد کتاب مروارید شکسته

کتاب مروارید شکسته زندگی نامه‌ای کوتاه از نسرین پرک است. شهیده بتول چراغچی مسجدی، یکی از شهدای انقلاب اسلامی است که شاید بتوان بیشترین و برجسته‌ترین فعالیتش را تقویت مهارت‌ها و باورهای دینی و اجتماعی اعضای خانواده‌اش دانست. او در حالی که 20 سال داشت، زندگی مشترکش با عباس‌علی روشن‌روانِ یزدی را شروع کرد.

عباس‌ علی دین‌دار، اهل مبارزه و یک فرد قرآنی بود. بتول و عباس علی، پنج دختر و دو پسر به دنیا آوردند که از بین آن‌ها محمد 23ساله بعد از شهید شدن مادرش در عملیات والفجر هشت شهید شد. بتول، شخصیت اصلی کتاب مروارید شکسته، زنی بود ساده، مهربان، معتقد و بی‌باک. از سختی‌ها نمی‌هراسید و به مال دنیا دل نمی‌ بست.

بسیار متواضع بود به خصوص در برابر والدینش. هنگامی‌که خبر شهادت او را به مادرش دادند. مادرش گفت: ما یتیم شدیم. مادرش وسواس داشت؛ و بتول مثل سایرین او را به باد انتقاد نمی‌گرفت. بلکه او را کودکی لجباز می‌پنداشت و ناچاراً به خواسته‌هایش تن می‌داد.

کتاب مروارید شکسته ما را با سختی‌ هایی که بتول چراغچی، این بانوی بزرگوار کشیده است، آشنا می‌کند.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 68 بار

%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D9%87%20 nbookcity.com %201

عنوان کتاب: مروارید شکسته

داستان زندگی شهیده بتول چراغچی مسجدی

نویسنده: نسرین پرک

تعداد صفحات کتاب: 56 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 5.74 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه:

نوشته‌های مشابه

کتاب به خدای ناشناخته ، تالیف جان اشتاین بک، رمانیست معنوی و فرازمینی با پایه‌ی رئال. شخصیت داستان جوزف، خانواده‌اش را ترک می‌کند تا جای بهتری را برای آنها پیدا کند که در راه...
بروزرسانی: 11 ماه قبل
تعداد بازدید: 1114
جون فاستر تمام زندگی خود را در فرار بوده؛ البته فراری خاموش و بی‌سروصدا. اضافه وزن بیش از حد جون در نوجوانی و عیب‌جویی‌های مدام مادرش باعث می‌شوند که او به انگلیس فرار کند. جون که اکنون یک قاره از زندگی سابقش...
بروزرسانی: 2 سال قبل
تعداد بازدید: 340

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *