نمایشنامه مرغابی وحشی

نمایشنامه مرغابی وحشی (nbookcity.com)

دانلود نمایشنامه مرغابی وحشی 

نمایشنامه مرغابی وحشی یکی از شاهکارهای هنریک ایبسن است؛ با کلی مفهوم و البته تلخی خاص خودش!

هنریک ایبسن در اثر خود، به‌عنوان الماس تراژدیِ شهرنشینان که راهگشای تئاتر رئالیستی نیز هست، بر انسان متوسط، تاکید می‌کند. از آنجا که در درام رئالیستی تأکیدی بر قهرمان یا چهرۀ اصلی نیست، این کتاب به گروهی از این آدمیان متوسط می‌پردازد.

نمایشنامه‌ مرغابی وحشی بر محور چند شخص‌ می‌چرخد و هیچ‌یک‌ از شخصیت‌ها آدم‌های‌ خارق‌العاده‌ای‌ نیستند. در این نمایشنامه، گرِگیرش شبیه‌ دکتر استوکمان‌ در دشمن مردم است‌. اما اگر دکتر استوکمانِ‌ آرمان‌خواه‌ در پاره‌ای‌ موارد خارق العاده‌، یعنی انسانی‌ ورای‌ نمونۀ نوعی‌، به‌نظر‌ می‌آید، گرِگیرش فردی منزوی، افسرده و کمیک است.

خلاصه کتاب مرغابی وحشی

پردهٔ اول نمایشنامه مرغابی وحشی با مهمانی شام به میزبانی هاکون ورله آغاز می‌شود که بازرگان و صنعتگری ثروتمند است. پسر او، گرگیرش ورله، که تازه از تبعیدی خودخواسته به خانهٔ پدرش بازگشته، در این مهمانی حاضر است و از حال و روز همکلاس سابقش، یالمار ایکدال، باخبر می‌شود. یالمار با زنی به نام گینا که در خانهٔ هاکون ورله پیشخدمت بوده ازدواج کرده است.

این ازدواج با نظر هاکون ورله انجام شده و هاکون به یالمار خانه و شغل عکاسی داده است تا زندگی‌اش را بچرخاند. گرگیرش می‌داند که مادرش با این باور از دنیا رفته که هاکون و گینا با هم رابطه دارند، و عصبانی می‌شود که دوست قدیمی‌اش کل زندگی‌اش را بر مبنای یک دروغ بنا کرده است. چهار پردهٔ بعدی نمایش در خانهٔ یالمار ایکدال اتفاق می‌افتد.

در ابتدا به نظر می‌رسد که خانوادهٔ ایکدال زندگی خوشی دارند. ایکدال پیر، پدر یالمار، اموراتش را را با کار برای هاکون ورله می‌گذراند. یالمار در بیرون از خانه‌شان یک استودیوی عکاسی دارد. گینا علاوه بر کمک به همسرش در ادارهٔ استودیو، خانه‌داری هم می‌کند. هردو آنها علاقهٔ بسیار زیادی به دخترشان هدویگ دارند. گرگیرش پس از مهمانی شام پدرش، مستقیم به خانهٔ یالمار می‌رود.

یالمار به گرگیرش اعتراف می‌کند که هدویگ بزرگ‌ترین لذت و بزرگترین درد زندگی اوست؛ چون دخترک کم‌کم‌ دارد بینایی‌اش را از دست می‌دهد. خانوادهٔ یالمار قسمتی از آپارتمان را نشان می‌دهند که در آنجا از حیوانات مختلفی مثل خرگوش و کبوتر نگهداری می‌کنند. عزیزترین این حیوانات، یک مرغابی وحشی است که نجاتش داده‌اند. این مرغابی با شلیک هاکون ورله زخمی شده که اتفاقاً بینایی او هم رو به افول است.

شلیک او به بال مرغابی اصابت کرده و مرغابی به ته دریاچه رفته تا خودش را غرق کند اما سگ ورله مرغابی را بیرون کشیده است. مرغابی به‌شدت زخمی بوده اما ایکدال‌ها از او پرستاری کرده‌اند و حالا سالم است. گرگیرش که خوش ندارد به خانهٔ پدرش برگردد، تصمیم می‌گیرد اتاق اضافی خانهٔ ایکدال‌ها را اجاره کند. روز بعد، کم‌کم پی می‌برد که علاوه بر رابطهٔ گینا با پدرش، رازهای دیگری هم در خانوادهٔ ایکدال وجود دارد.

در ادامه داستانِ مرغابی وحشی، گرگیرش با هدویگ صحبت می‌کند و هدویگ توضیح می‌دهد که به خاطر ضعف بینایی‌اش، پدرش او را به مدرسه نمی‌فرستد و خودش هم وقت درس‌ دادن به او را ندارد به همین خاطر دخترک به جهان خیالی‌ای که با تصویرهای کتاب‌ها ساخته پناه می‌برد. حین گفتگوی آنها، گرگیرش صدای چند شلیک را از اتاق زیرشیروانی می‌شنود و خانواده به او توضیح می‌دهند که:

ایکدالِ پیر خودش را با شکار خرگوش و پرنده در زیرشیروانی سرگردم می‌کند و یالمار هم اغلب در شکار همراه او می‌شود. یالمار از «اختراع بزرگ» خودش حرف می زند که هرگز دقیقا نمی‌گوید چیست. این اختراع مربوط به عکاسی است و یالمار مطمئن است که با این اختراع می‌تواند بدهی‌اش به ورله را بپردارد و بالاخره خود و خانواده‌اش را مستقل کند. او برای کارکردن روی این اختراع، اغلب باید روی کاناپه دراز بکشد و فکر کند.

در ادامه داستانِ نمایشنامه مرغابی وحشی یک روز، گرگیرش و دو تن از دوستان یالمار به نام‌های رلینگ و مولویک، مشغول خوردن ناهار هستند که هاکون ورله از راه می‌رسد و می‌کوشد گرگیرش را متقاعد کند که به خانه برگردد. گرگیرش می‌گوید که نمی‌تواند این کار را بکند و حقیقت را به یالمار خواهد گفت. هاکون مطمئن است که یالمار از دخالت گرگیرش در ماجرا خوشحال نخواهد شد.

پس از رفتن او، گرگیرش از یالمار می‌خواهد که همراه یکدیگر قدمی بزنند و آنجا حقیقت را درباره رابطهٔ پدرش با گینا برملا می‌کند. پس از بازگشت به خانه، یالمار با همسر و دخترش سرد برخورد می‌کند و می‌گوید که از این به بعد تمام کارهای عکاسی را خودش و بدون گینا انجام خواهد داد. همچنین می‌خواهد که مدیریت مالی خانواده را خودش انجام بدهد، کاری که همیشه گینا انجام می‌داد.

گینا از یالمار خواهش می‌کند که نظرش را عوض کند و می‌گوید که او با این همه کار دیگر فرصت کارکردن روی اختراعش را نخواهد داشت. هدویگ هم اضافه می‌کند که در اینصورت وقت کافی برای رسیدن به مرغابی وحشی را هم نخواهد داشت. یالمار که از شنیدن حرف‌های گرگیرش به‌شدت ناراحت شده، اعتراف می‌کند که دلش می‌خواهد گردن مرغابی را بزند.

یالمار ماجرای رابطه را به روی گینا می‌آورد. گینا به رابطه با هاکون ورله اعتراف می‌کند اما اصرار می‌کند که عاشق یالمار است. در میان بگومگوی آنها، گرگیرش برمی‌گردد و تعجب می‌کند که چطور این زوج چطور از اینکه سایهٔ چنین دروغی از سر زندگیشان برداشته شده خوشحال نیستند. خانم سوربی با نامه‌ای برای هدویگ از راه می‌رسد و خبر می‌دهد که قرار است با هاکون ورله ازدواج کند.

در این نامه آمده که هاکون ورله به ایکدال پیر مقرری بازنشستگی معادل ۱۰۰ کرون در ماه خواهد پرداخت و پس از مرگ ایکدال پیر، این مقرری تا پایان عمر هدویگ به او تعلق خواهد داشت. این خبر حال یالمار را بدتر می‌کند و او متوجه می‌شود که هدویگ به احتمال زیاد فرزند هاکون ورله است و نه او. یالمار دیگر تحمل دیدن هدویگ را ندارد و خانه را ترک می‌کند تا با مولویک و رلینگ مشروب بخورد.

گرگیرش تلاش می‌کند هدویگ آشفته را آرام کند و پیشنهاد می‌دهد که هدویگ مرغابی را برای خوشحالی پدرش قربانی کند. هدویگ مستأصل و بی‌قرار است تا دل پدرش را دوباره به دست بیاورد و قبول می‌کند که پدربزرگش صبح روز بعد به مرغابی وحشی شلیک کند. روز بعد، رلینگ از راه می‌رسد تا به خانواده خبر بدهد که یالمار پیش او مانده است.

او از کاری که گرگیرش کرده منزجر است و افشا می‌کند که او بوده که مدت‌ها پیش به دروغ ایدهٔ اختراع را در ذهن یالمار کاشته تا او در افسردگی غرق نشود. در حالی که این دو مشغول مشاجره هستند، یالمار به خانه می‌آید تا وسایلش را جمع کند و به کار روی اختراعش بپردازد. هدویگ از دیدن پدرش خوشحال می‌شود اما یالمار می‌گوید که می‌خواهد از دست مزاحم‌ها خلاص شود.

هدویگِ دل‌شکسته، به یاد مرغابی وحشی خود می‌افتد و با تفنگ به اتاق زیرشیروانی می‌رود. خانواده صدای یک شلیک را می‌شنوند و تصور می‌کنند که ایکدال پیر مشغول شکار است اما گرگیرش می‌داند که ایکدال پیر بنا به خواهش هدویگ به مرغابی شلیک کرده است. او این موضوع را به یالمار توضیح می‌دهد و یالمار به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

وقتی ایکدال پیر از اتاقش بیرون می‌آید، خانواده متوجه می‌شود که او در زیرشیروانی نبوده است. همگی با عجله به زیرشیروانی می‌روند و هدویگ را می‌بینند که روی زمین افتاده. هیچ‌کس نمی‌تواند جای زخمی روی بدن او پیدا کند و رلینگ دخترک را معاینه می‌کند. او درمی‌یابد که گلوله وارد استخوان سینهٔ او شده و درجا او را کشته است.

با توجه به جای سوختگی باروت روی پیراهن هدویگ، رلینگ می‌گوید که هدویگ به خودش شلیک کرده است. یالمار به هدویگ التماس می‌کند که یک بار دیگر زنده شود تا ببیند پدرش چقدر او را دوست دارد. نمایشنامه مرغابی وحشی با بگومگوی رلینگ و گرگیرش تمام می‌شود. گرگیرش اصرار می‌کند که هدویگ بیهوده نمرده چون خودکشی او باعث شده چیزی در وجود یالمار زنده شود…

بخشی از متن کتاب مرغابی وحشی

در نمایشنامه مرغابی وحشی می‌خوانیم: گرگیرش: آه یالمار عزیز، اگه می‌دونستم می‌خوام چکار کنم حال و روزم بهتر از این بود. اما وقتی اسمت گرگیرش باشه و انگ ورله هم بهت خورده باشه چی؟ منفورتر از اسم ورله تا حالا به گوشت خورده؟ یالمار: اوه، فکر نکنم منفور باشه. گرگیرش: آخ که دلم می‌خواد تو صورت هر کی که اسمش ورله باشه تف بندازم…

اما وقتی این اسم مث یه داغ ننگ رو پیشونی آدمه، اون وقت… یالمار: (می‌خندد) هاها! عوض گرگیرش ورله دوست داشتی چی باشی؟ گرگیرش: اگه حق انتخاب داشتم ترجیح می‌دادم یک سگ زبر و زرنگ باشم. گینا: سگ! هدویگ: (بی‌اختیار) اوه، نه! گرگیرش: آره، یک سگِ فوق العاده باهوش، یکی از اون سگایی که وقتی مرغابیای وحشی میرن ته آب و می‌چسبن به علفای اونجا، میره دنبالشون و میارشون بالا.

یالمار: ببین گرگیرش… من که حرفاتو نمی فهمم. گرگیرش: اوه، فهمیدنش خیلی هم دلچسب نیست. خب ببین، فردا صبح اول وقت… وسایلم رو می آرم (رو به گینا) زیاد مزاحمتون نمیشم. همه کارامو خودم انجام میدم. (رو به یالمار) بقیه حرفامون باشه برای فردا. شبتون به خیر خانم ایکدال. (با سر به هدویگ اشاره می‌کند.) شب به خیر! گینا: شب به خیر آقای ورله. هدویگ: شب به خیر.

یالمار: (شمعی روشن کرده است) یه دقیقه صبر کن تو راه پله ها حسابی تاریکه، منم باهات میام. (گرگیرش و یالمار از در راهرو بیرون می‌روند.) گینا: (خیاطی‌اش روی دامنش، خیره به روبه‌رو) گفت می‌خواد سگ باشه! یه خرده عجیبه نه؟ هدویگ: میگما مامان…. فکر کنم اون از این حرفش منظوری داشت. گینا مثلاً چی؟ (ص90 نمایشنامه مرغابی وحشی)

هدویگ: نمی‌دونم، ولی وقتی داشت حرف می‌زد انگار همه‌ش می‌خواست با این حرفاش، یه چیز دیگه بگه. گینا: تو ای‌جوری فکر می‌کنی؟ ها، یه جورایی شکش می‌بره آدم. يالمار: (بر می‌گردد.) چراغ راهرو روشن بود (با دو انگشت شمع را خاموش می‌کند.) آه، بالاخره فرصت شد یه لقمه بخورم. (شروع به خوردن نان و کره می‌کند) بفرما گینا، دیدی… اگه آدم حواسش رو جمع کنه….

گینا: چه طوری یعنی؟ يالمار: خب، خوش اقبالی نیست که بالاخره ترتیب اجاره اتاقو دادیم؟ اونم به کی! فکرشو بکن… به آدمی مث گرگیرش… یه دوست قدیمی. گینا: ها، چه می‌دونم، چی بگم والا. هدویگ: اوه، مامان خوبه، حالا می‌بینی. يالمار: تو هم قاتی کردهی‌ها. یه بار که میگی اتاقو بدیم اجاره، یه بارم این جوری میگی. گینا: اوه، ها خب یالمار، ولی کاشکی به کس دیگه‌ای می‌دادیمش… فکر می‌کنی آقای ورله چی بگه؟

یالمار: پدرش؟ به اون چه؟ گینا: خب حتماً حالا میونه‌شون باز شکرآب شده سر یه چیزی. چون گرگیرش از خونه قهر کرده. خودت که بهتر می‌دونی چه جوری‌ان اینا با همدیگه. یالمار: آره این هست ولی… گینا: حالا پدرش حتماً میگه همه‌ش زیر سر توئه…. یالمار: خب، بگه! درسته که ورله خیلی دستمو گرفته، اما این دلیل نمیشه هر کاری اون خواست بکنم. (ص90 نمایشنامه مرغابی وحشی)

گینا: ولى یالمارم این وسط ممکنه بابا ضرر کنه. شاید همون صنارسی شاهی هم که از گربرگ می‌گیره، ندن دیگه بهش. يالمار: اگه به منه که چه بهتر! فکر میکنی برای آدمی مث من سرشکستگی نداره که ببینه با پدر پیرش این طوری عین یه آدم مطرود و منفور رفتار کنن؟ فکر می‌کنم حالا دیگه وقتشه که… 

نقد نمایشنامه مرغابی وحشی

نمایشنامه مرغابی وحشی نمونه‌ی برجسته‌ای از یک اثر رئالیستی‌ست، اما از نوع نوسوفوکلی. زیرا نویسنده در آن توانسته است عقل و احساس، نماد و واقعیت روزمره، زبان روزمره و شعرگونگی آن را به تعادلی خیره کننده برساند و با این کار، از طبیعی‌نگاری فاصله بگیرد: کاری که سوفوکل در درام یونان باستان انجام داد.

ایبسن همچون نویسندگان قرن نوزدهمی، انسان را به خودی خود بد نمی‌دانست و انگشت اتهامش را متوجه موانعی می‌کرد که سیر تکاملی انسان را در تاریخ کند می‌کنند. از دید او و هم‌نسلانش سنت‌بارگی، خرافه پرستی، بیهودگی و تنبلی، از یک سو و بنیادهای ناکارآمد اجتماعی و روابط ناسالم انسان ‌گرفتار در این بنیادها از سوی دیگر، دست به دست هم می‌دادند و طومار پیشرفت را در می‌نوردیدند.

نمایشنامه مرغابی وحشی در مقام یک رئالیسم ایبسنی «هاکون ورله» بازرگانی است که ظاهراً به افتخار ورود پسرش «گرگیرش ورله» که در منطقه‌ای به نام «هویدال» سرپرستی کارخانه‌ی پدرش را به عهده داشته است، مهمانی شام ترتیب داده است. عکاسی به نام «یالمار ایکدال» هم به دعوت گرگیرش، هم‌کلاس و دوست قدیمی او، در میهمانی حضور دارد.

«ایکدال پیر»، پدر یالمار که روزگاری دوست و یار ورله بوده است، اینک به جرم قطع درختان پارک ملی در هویدال از مقام افسری خلع شده است و زندگی فلاکت‌باری دارد. یالمار ازدواج کرده است و دختری به نام هدویگ دارد. گرگیرش آدم آرمان‌خواه و متعصبی است که می‌داند پدرش همه‌ی خانواده‌ی ایکدال را به تباهی کشیده و اینک قصد دارد چهره‌ی واقعی پدرش را به دیگران بشناساند و یالمار ایکدال را از خواب غفلت بیدار کند.

در این میان «دکتر رلینگ» یکی از شخصیت‌های مهم نمایشنامه مرغابی وحشی، که اجاره نشین یالمار است سعی می‌کند آدم‌های سرخورده را به نحوی سرگرم کند تا به حقیقت نیندیشند. در این میان برخوردهای این شخصیت ها با «گینا یانسن»، همسر یالمار مسبب اتفاقاتی می‌شود که بن‌مایه‌ی تفکرات ایبسن را به خوبی به نمایش می‌گذارد.

نویسنده کتاب مرغابی وحشی، هنریک ایبسن را از پایه گذاران رئالیسم در تئاتر اروپا می‌دانند (چه بسا تاثیر ایبسن بعدها در رگه های هنری دیگر هم دیده شد). در سبک ایبسن، شیوه‌ی شخصیت‌ پردازی و نحوه‌ی ارائه‌ی زبان نمایش به زندگی عادی شهروندان نزدیک است اما این نزدیک شدن به زندگی عادی در مکتب رئالیسم چنان است که هر بازنمایی طبیعی‌نگارانه را نتوان کاری رئالیستی دانست.

در پایان، مطالعه‌ی نمایشنامه مرغابی وحشی را که با عنوان اردک وحشی هم قبلا ترجمه شده، به همه طرفداران هنریک ایبسن توصیه می‌کنیم.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 43 بار

Henrik%20Ibsen%20 %D9%87%D9%86%D8%B1%DB%8C%DA%A9%20%D8%A7%DB%8C%D8%A8%D8%B3%D9%86

عنوان کتاب: نمایشنامه مرغابی وحشی

نویسنده: هنریک ایبسن

(اردک وحشی)

مترجم: یدالله آقاعباسی، بهزاد قادری

تعداد صفحات کتاب: 178 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 13.53 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

دکمه دانلود قابل مشاهده برای کاربران ویژه:

نوشته‌های مشابه

در این نمایشنامه شکسپیر تلاش بیهوده بازیگران و تظاهر آنها را به مقاومت در برابر کشش عشق و بالاخره شکستن آنان را در مقابل این قدرت عظیم نشان می دهد. او در لفافه ی طنز طبیعت واقعی انسان و انحراف از آن را می نمایاند.
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 3403
نمایشنامه سه خواهر زنانه‌ترین نمایشنامه چخوف است. او در این نمایشنامه تلاش می‎کند آرمان‎ های نسل جوان و فرهیخته روسیه را نشان دهد. آرمان‌ هایی که انگار هیچ راهی برای به انجام رسیدن ندارند و تنها...
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 802

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *