دانلود کتاب اردیبهشت
کتاب اردیبهشت رمانی بسیار جذاب و فوق العاده هیجان انگیز از محمدرضا حدادپور جهرمی است که خواننده را پای کتاب میخکوب میکند.
اثر پیش رو؛ حس غرور، سرافرازی، اطمینان، اعتماد، آرامش، دلگرمی، وطن دوستی بعد از ترس و اضطراب و دلهره و ناامیدی و خفقان دارد! داستان پردازی و پیوستگی حوادث باعث میشود نتوان کتاب را زمین گذاشت!
کتاب اردیبهشت داستانی غیر قابل پیش بینی دارد که در ادامهی کتاب کف خیابون نوشته شده است و مستند بودن داستان، باعث میشود از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.
خلاصه کتاب
کتاب اردیبهشت هم یکی دیگر از آثار آقای حدادپور است که موضوع امنیتی دارد: ماموری اطلاعاتی به نام محمد که در طی کتابهای مختلف، عملیات هایی با موضوعات مختلف را هدایت میکند. طبق گفته نویسنده این کتابها از پرونده های مستند نوشته میشود اما اینکه مستند بودن فقط در حد موضوع پرونده است یا شخصیت هایی که در داستان معرفی یا شهید میشوند هم مستند هستند، مشخص نیست.
این کتاب مربوط به اتفاقات اردیبهشت ۹۷ هست و شلوغی هایی که قرار بود اتفاق بیافتد ولی هرگز اتفاق نیفتاد… برخلاف رمان کف خیابون ۱ و ۲، این ماجرا با اشراف اطلاعتی سریع و … قبل از شروع، پایان پیدا میکند. در این کتاب برخلاف سایر کتب نویسنده، راوی محمد یا همان مامور اطلاعاتی نیست و کتاب از زبان یکی از شخصیت های درگیر در داستان روایت میشود.
کتاب اردیبهشت از نظر بیانِ بازِ مسائل غیر اخلاقی در حد کتابهای حیفا و تب مژگان نیست ولی سربسته آنها را بیان میکند. شاید نویسنده قصد داشته اعلام کند که این مسائل دیگر الان در جامعه عادی شده که شخصیتها اینقدر با آنها راحت برخورد میکنند و نویسنده هم اینقدر راحت بهشان میپردازد. به هر حال برای دریافت دید باز نسبت به مسائل روز جامعه، حتما پیشنهاد میکنیم این کتاب را بخوانید.
بخشی از متن کتاب
در کتاب اردیبهشت میخوانیم: …ایستاد و گفت: «شما اینجا ناهار دعوتی!» کمی خیالم راحت شد. پیاده شدم. او هم پیاده شد. رفتیم طبقه چهاردهمِ آن برج. یک رستوران فوق العاده مجلل بود که انواع و اقسام خوراکها را داشت. غذا را انتخاب کردیم و نشستیم تا بیاورند. با چشمانم دنبال یک نشانه یا چیزی بودم که مثلاً بدانم الان مهمان کی هستم. بچههای حاجی و اینها هستند یا یک مرتبه مثلاً وحيد و فردین و اینها میآیند سر میز!
مانده بودم چی به چی است که بوی خوش غذا به مشامم رسید. من مثل همیشه چلو وزیری سفارش داده بودم. وقتی برایمان آوردند، دیدم کسی که من را به رستوران آورده بود، مثل گاو غذایش را میخورد و گاهی هم زیر چشمی به من نگاه میکند. من هم زدم رگ بیخیالی و چنان خوردم و پشت بندش هم یک دوغ زدم بالا، که اگر چای نبات بعدش نبود بعید بود سردیام نکند و جان سالم به در ببرم. از بس خوشمزه بود!
اما همه چیز از بعدش شروع شد. چشمانم طوری سنگین شد که حتی با دستانم هم نمی توانستم آن را بگیرم که نیافتد. تعادل نداشتم، دعادعا میکردم که نگوید پاشو تا برویم! از بس خسته بودم و داشتم غش میکردم، حالت عادی و طبیعی نداشتم. نمی دانستم چه شده است. از یک طرف مجبور بودم چشمانم را باز نگه دارم و از یک طرف دیگر هم داشتم میمردم تا این که نفهمیدم چی شد و افتادم.
نمی دانم چند ساعت و چقدر و چطوری غش کرده بودم، اما وقتی چشمانم را باز کردم، چشمتان روز بد نبیند. دیدم روی یک مبل راحتی کوچک در یک اتاق سه در چهار نشستهام. حالا اینکه روی مبل نشسته بودم و اینها چیزی نبود، اما وقتی چشمم به عکس نصب شده خمینی و خامنهای روی دیوار و پرچم ایران و یک پرچم دیگر که نمی دانم مال کجا بود و عکس چند تا شهید و یک قفسه کتاب افتاد به خودم گفتم: (ص45 کتاب اردیبهشت)
«بابک دیگه دهنت سرویسه! خدا به دادت برسه! یا حاجی فروختت که اگه این کارو کرده باشه یعنی دیگه خواهرتم بر فناست، یا بدون هماهنگی با حاجی، یه جایی گرفتنت که بازم همه چی خراب میشه و دهنت سرویسه و حتی حاجی هم نمی تونه پیدات کنه!» هنوز در حال ترس و لرز از چیزهایی که دورو برم میدیدم بودم که یک مرتبه سه چهار نفر ریشو آمدند داخل.
یک نفرشان پرونده دستش بود، یک نفر دیگرشان هم دو تا کاغذ همراهش بود؛ یک نفر هم یک کمربند چرمی در دستش بود و از همه آنها هیکلیتر بود. نفر چهارمی هم یک آخوند بود! به هم تعارف کردند و روبه رویم نشستند. قیافه آخونده خیلی برایم آشنا بود. اصلاً از وقتی او را دیدم، مثل برق گرفتهها همهاش دنبال این بودم که کجا او را دیدهام.
یک مرتبه یادم آمد همان بار اولی که به خانه بهاره رفته بودم و یک نفر از آپارتمانش پایین آمد و سراغ ماشینش رفت و لباس آخوندی پوشید و رفت! خودِ خودش است! کسی هم که کمربند در دستش بود برایم آشنا بود، اما هرچه فکر کردم یادم نیامد که او را کجا دیدهام. خلاصه حسابی خودم را باخته بودم. با خودم گفتم دیگه تمومه! دیگه خدا هم نمی تونه به دادت برسه… (ص46 کتاب اردیبهشت)
افتادی تو دست آخوندا و پاسدارا… مگه ولت میکنن؟! یعنی این دو نفر این قدر به بهاره و حرفای حاجی نزدیکن که حتی به خونه بهاره و این و اون رفتو آمد دارن و نفوذ کردن و از همه چی اطلاع دارن؟! حتی یک قُلُب آب هم نبود که خبر مرگم، لبم را با آن تر کنم و دوباره پس نیفتم. مانده بودم الآن چه کارم دارند که دیدم به آخونده تعارف کردند و او شروع کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم نمیگم، چون از منافق و مشرک هم کمتری و حیف بسم الله که جلوی شماها بگیم! تو به جرم های مختلف دستگیر شدی، اما فکر نکن فقط به همون جرمها محاکمه میشی. به عنوان قاضی پروندهت کاری میکنم که درس عبرت برای به مشت منافقتر از خودت بشی که دیگه سر از کثافت کاری برعلیه…
نقد کتاب اردیبهشت
کتاب اردیبهشت یک رمان جذاب است از دسیسهی برملا شده سلطنت طلبان در ایران که میتوانست به یک آشوب ختم شود اما با هوشمندی سربازان گمنام امام زمان نشد. زمانی که نویسنده و داستان نویس قصد دارد اوضاع و احوال دشمن را مطالعه و بررسی کند تا در قالب یک متن منسجم به مخاطب ارائه کند از دو حالت خارج نیست:
- اول مطالعه ریشههای تفکر و جریان شناسی فکری و سیاسی آنها؛
- و دوم مطالعه روشها و آنچه در میدان عمل و عرضه اجتماع رخ میدهد.
در مورد جریان سلطنت طلبها در داستان کتاب اردیبهشت از طرح و برنامه آنها داخل کشور صحبت شده است که با هوشیاری و دقت سربازان گمنام امام عصر در کشف، خنثی سازی و نابودی توطئه و دسیسه سرویسهای بیگانه در این داستان حرف به میان آمده است.
این کتاب روشن میکند که چطور گروهک های مختلف در اطراف کشور ما سعی در نفوذ به داخل کشور دارند و از طرق مختلف سعی میکنند تا با ایجاد اختشاش های شهری، شهرک سازی در مناطق مختلف کشور و رواج فساد اخلاقی به هدف سوء شان برسند و در مقابل تلاش ماموران امنیتی کشور را نشان میدهد که به خوبی فعالیت شوم آنها را خنثی میکنند.
در پایان، مطالعه کتاب اردیبهشت را به تمام علاقهمندان به مستندهای داستانی پیشنهاد میکنیم.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 232 بار
عنوان: کتاب اردیبهشت
ادامه کتاب کف خیابون
نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
تعداد صفحات کتاب: 210 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 15.88 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب