دانلود کتاب تنهایی این بود
کتاب تنهایی این بود، حاوی داستانی کوتاه و غمگین، درباره زنی جوان؛ و احساسات او در باب زندگی و تنهایی است.
النا که رابطه چندان صمیمی با شوهر و دخترش ندارد و به تازگی مادرش هم فوت شده، به شدت احساس تنهایی و پوچی وجودش را فرا گرفته است. او کارگاهی استخدام میکند که سر از کارهای همسرش دربیاورد و از یک جایی به بعد، این کارگاه موظف می شود رفتار و حرکات خود النا را تحت نظر داشته باشد تا اینکه…
خوان خوزه میلاس در سال ۱۹۴۶ متولد شده است. او نویسنده اسپانیایی و برنده جایزه برتر نادال در سال ۱۹۹۰ است. او در والنسیا به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در مادرید گذراند و در آنجا در دانشگاه کامپلوتنس فلسفه و ادبیات تحصیل کرد. او در سال ۱۹۸۷ با همسر دوم خود، ایزابل منندز، روانشناس ازدواج کرد. با او صاحب دو فرزند شد.
خلاصه کتاب
ما بدون اینکه بدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم، بدون داشتن چیزی که اسمش را گذاشتهایم هویت، یا حتی کلمهای که آن را اسم خودمان میدانیم زندگی ما چطور خواهد شد؟ چه چیزی داریم و اگر اینها را داشته باشیم، چه را نخواهیم داشت؟ و این سؤالی است که خوان خوزه میلاس، نویسنده کتاب تنهایی این بود، از خوانندۀ خودش دارد…
شاید هرکدام از این آدمهای ساده خود ما هستیم و در گیر و دار زندگی یادمان رفته هرچه دور و برمان شلوغتر میشود، تنهاییمان هم بیشتر میشود؛ بیشتر از خودمان دور میشویم. شاید در لحظه اول، نگاه نویسنده را ساده میبینیم. اینکه وقایع زندگی روزانه یک فرد عادی، بهتر است بگوییم، یکی از معمولیترین افراد جامعه، بخواهد کتابی بشود تعجب برانگیز بنماید. اما واقعیت این است که این فرد بهظاهر معمولی میتواند خود ما باشد.
از دیدگاه میلاس زندگی یک هزارتوی پیچیده نیست که از هر طرف برویم راهمان بسته باشد. تنها واقعیتی که در نوشتههایش سعی در بیان آن دارد این است که ما، هر کداممان، ابرقهرمان زندگی خود هستیم و تا زمانی که به شناخت کاملی از خودمان نرسیم، تنهاییم. در آثار او، از جمله در همین کتاب تنهایی این بود، هر اتفاق ساده روزمرهای پتانسیل این را دارد که تغییر شگرفی در مسیر زندگی ما ایجاد کند و اگر با نگاه متفاوتی به آن بنگریم مسیرمان هم متفاوت خواهد بود.
بخشی از متن کتاب
روزهای بعدی، النا انگار دیگر ترسش از صندلی دسته دار ریخته بود. قهوه اول صبح اش را روی آن مینوشید. درست زیر تیک تاک و ضرب آهنگهای ساعت که با نظم و ترتیب می نواختند و تحت قانون زمان بندی شدهشان زنجیره ای تیره و تار از حقایق بلند مدت و با اهداف پیش بینی نشده داشت بافته میشد. توطئه ای که زندگی او را در معرض خطر قرار میداد، به نظر میرسید پشت سرش دارد سازمان دهی می شود.
البته نه دقیقاً پشت سرش بلکه در تاریکترین گوشه زندگی اش. روی همان صندلی دسته دار بود که سومین گزارش محوله اش به آژانس کارآگاهی را خواند. اینطور گفته بود: زندگی انریکه آکوستا کامپس را میشود هم در سه خط جا داد، هم در صد صفحه. بسته به اینکه آدم از چه زاویه ای به آن نگاه کند یا چقدر دستمزد برای این داستان به او بدهند یا اصلاً ارزشی که این آدم برایمان داشته باشد.
اینجانب، به دلیل تمایل شخصی و جنس کارهایی که تا این لحظه به بنده محول گردیده علاقه دارم در تحقیقاتم خود را به قول معروف در یک کنجی جا بدهم. در یک فضای ساکت و خاموش، البته اگر بخواهم بهتر توضیح بدهم. حرکات و صداها با چنان وضوحی به این نقطه می رسند که حتی تصورش را هم نمی شود کرد. همین وضوح است که اجازه فراهم کردن گزارش های هدفمند را به ما میدهد، فارغ از اشتباهاتی که از روی احساسات شخصی باشد.
این را می گویم زیرا درخواست گیج کننده مشتری اینجانب که از من میخواهد نظر شخصی بدهم و به علاوه پر شور و حرارت هم باشم، بنده را در برابر تمایلات به قول معروف روشنفکرانه خودم قرار داده. شاید مفهوم روشنفکرانه برای سطح فرهنگی که جامعه به “مایی” که معمولاً این دست کارها را انجام میدهیم نسبت میدهد، زیادی به نظر برسد اما خوب در مورد بنده قضیه از این قرار است و دروغ ندارد که بگویم، پای بی طرفی ای که تهش پولی برایم نداشته باشد نمی ایستم.
بنده بک جرم شناس شکست خورده ام، ولی خوب در نهایت باز هم هرچه نباشد جرم شناسم. مطالعات زیادی در باب این رشته داشته ام و دست نوشته هایی دارم که شاید روزی افتخار چاپ شدن نصیبشان شود، افتخار کلامی که بنشیند بر دل کاغذ. نوشته های دیگر با لیاقت کمتر از اینها به این هدف رسیده اند…
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
کتاب پیش رو که بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده است صحبت از تنهایی آدم ها دارد که تا زمانی که شناخت کامل از خود پیدا نکنند، همچنان تنها خواهند ماند. کتاب تنهایی این بود شاید سوال همه ی ما از زندگی و علت وجودی ما را با داستانی زیبا و تاثیرگذار پاسخ بدهد. اینکه چرا هستیم؟ زندگی ما چه می شود؟ و…. کتاب با بیان داستان زیبا پیرامون شخصیتی به نام النا این حقیقت را به ما نشان می دهد، زنی که تنهایی جز اصل زندگی او است.
نقد کتاب تنهایی این بود
کتاب تنهایی این بود، نشان دهنده ی یک دگردیسی و یک بهخود آمدن در وجود یک زن است. زنی که احساس می کند در وجودش توده ای مشکوک در حال رشد کردن است با تغییر مسیر زندگی اش توانست با بسیاری از شرایطی که از آنها راضی نبود مقابله کند و موقعیت بهتری را برای خود به وجود بیاورد. از زبان نویسنده:
خوب، پس تنهایی این بود: که یکهو ببینی در این دنیا هستی، جوری که انگار همین الان از سیاره ی دیگری رسیده ای و اصلا نمی دانی چرا از آنجا بیرونت کرده اند. فقط اجازه داده اند دو چیز را از آن طرف با خودت بیاوری (در مورد من صندلی دسته دار و ساعت) و درست مثل یک نفرین باید در تمام سربالایی ها دنبال خودت بکشانیشان تا یک جایی را پیدا کنی که زندگی ات را با همین دوتا و با خاطره ی کمرنگ دنیایی که از آن آمده ای از اول سرهم کنی.
تنهایی، قطع عضوی است که دیده نمی شود، ولی ضربه ای است کاری. انگار چشم و گوش ات را از جا بکنند و اینطوری، جدا شده از تمام احساسات خارج از خودت، بدون کوچکترین نقطه ی اتصالی به این دنیا و فقط با لامسه و حافظه، مجبورت کنند دنیایت را از نو بسازی، دنیایی را که باید در آن ساکن شوی و در تو ساکن شود. چه چیزی در این کلام نهفته بود؟ کجایش به نظرمان سرگرم کننده آمده؟ چرا اینطور به دلمان نشسته؟
کتاب تنهایی این بود برای افرادی جذابیت دارد که تنهایی برای آنها تبدیل به یک دغدغه شده است و نمیدانند باید با این تنهایی چه کنند.
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 143 بار
عنوان کتاب: تنهایی این بود
برنده جایزه نادال سال 1990
نویسنده: خوان خوزه میاس (خوآن خوسه میاس)
مترجم: نسترن میرهادی
تعداد صفحات کتاب: 104 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 9.17 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب