معرفی کتاب دختری با کت آبی
کتاب دختری با کت آبی، رمانی جذاب و فوق العاده درباره ی شجاعت، سوگ و عشق در عصری غیر قابل تحمل است.
گره های داستانی که معمای اصلی کتاب را تشکیل می دهند خیلی قوی و ظریف است. دیگر اینکه به خوبی روی پیکربندی اجتماعی، تاریخی و احساسی داستان و قهرمان هایش نشسته است. اگر تا به حال رمانی درباره هلندِ تحت اشغال نازی ها نخوانده اید، این کتاب برای شماست.
مونیکا هسی، نویسندهی آمریکایی، آثار فوق العاده موفقی در کارنامهی هنری خود دارد. او برای روزنامهی واشنگتن پست، مطلب مینویسد و مانند داستان نویسی، در این حرفه هم موفقیت های ارزشمندی کسب کرده است. در رمان پیش رو جمله های نابی را از نویسنده شاهد خواهید بود:
- دخترای عاشق از سر درموندگی کارای خلاقانهای میکنن.
-
اینکه همهچی برامون عادی شده خیلی وحشتناکه.
-
بهنظرم جلوی عشقو نمیشه گرفت، حتا تو جنگ. خیلی وقتا پیش میآد که آدم اینقدر میترسه که هیچ از غریزه و عواطف طبیعی انسانی چیزی حس نمیکنه.
-
این اولین باری بود که به من گفت دوست دارم و من یادم رفت بگم منم دوست دارم. باید میگفتم. اگه میدونستم چه اتفاقایی قرار بیفته و عشق و جنگ یعنی چی، حتماً میگفتم. تقصیرِ من بود.
خلاصه کتاب
کتاب دختری با کت آبی به قلم مونیکا هسی، داستانی از جنگ، عشق و امید است که برنده جایزه ادگار ۲۰۱۷ شده است. داستان در آمستردام و در سال ۱۹۴۳ میگذرد. هانکه، روزهایش را با تهیه و تحویل کالاهای بازار سیاه به مشتری هایش میگذراند و شبها نیز مجبور است ماهیت اصلی کارش را از پدر و مادر نگرانش مخفی سازد.
نامزد هانکه با یورش آلمانیها در جنگ کشته شده و او هر لحظه را با غم و سوگ نامزدش سپری میکند. هانکه دوست دارد که کار غیرقانونیاش را نوعی شورش و سرکشی کوچک قلمداد کند. در روزی عادی، یکی از مشتریان هانکه، خانم جانسن، از او درخواست کمک میکند. زمانی که هانکه درخواست خانم جانسن را میشنود، بسیار شوکه و شگفت زده میشود.
خانم جانسن میخواهد نوجوانی یهودی را پیدا کند که در خانهاش مخفی شده بود ولی اکنون بدون هیچ رد و نشانی ناپدید شده است. هانکه در ابتدا تمایلی به درگیر شدن در چنین ماجرای خطرناکی ندارد، اما او درنهایت، وارد گستره ای وسیع از اسرار و ماجرجوییها میشود که او را به قلب مقاومت علیه نازیها میکشاند، چشمانش را روی بیرحمی و ستم های جنگ باز کرده و او را وادار مییکند که هر طور شده کاری بکند.
کتاب دختری با کت آبی، با نثری زیبا و داستانی چندوجهی؛ یک داستان معمایی – تاریخیِ هوشمندانه و انسانی است و برای طرفداران کتاب دختری که رهایش کردی نوشته شده است.
بخشی از متن کتاب
پنجاه و دو ساعت پیش در مورد میرجام رودولت، اطلاعات به دست آوردم. دو شبه که خوابم نبرده. سه بار با سربازای آلمانی روبه رو شدم. شاهد نجات یه بچه بودم. هنوز دنبال یه دختر میگردم که پیدا نشده. از اولین باری که به خانم یانسن قول دادم کمکش کنم دیگه ندیدمش. به خاطر همین صبح که اولی میره بعد از حکومت نظامی اول صبح با دوچرخه میرم خونه ی خانم یانسن تا بهش بگم چه اتفاقاتی افتاده.
بلافاصله منو میشونه سر میز و قهوه ی واقعی درست میکنه و یه بشقاب کرواسان های کوچیک میاره. وقتی اولی رو برمیدارم، گاز میزنم دهنم پر میشه از خمیر بادوم. کیک سیب یهودی که من خیلی دوست دارم. از اون بار که صحبتش رو کردم یادش مونده و آماده کرده برام. بعد از اینکه بهش میگم چی ها فهمیدم، میگه «منم به یه چیزای دیگه ای فکر کردم. در مورد میرجام میدونم. شاید خیلی به درد نخورن چیزاییه که همین طوری به فکرم اومد.»
یه برگه کاغذ می آره و چشماشو لوچ میکنه که بنویسه. شماره یک: تو گفتی خطرناکه آدم بخواد بره سراغ همسایه ها ولی میرجام یه بار از یه کسی صحبت میکرد که مسئول تعمیرات و اینا بود تو ساختمونشون. شاید بتونی با اون صحبت کنی. شماره ی دو: اون سینما رو خیلی دوست داشت. همه ی ستاره ها رو میشناخت سینماها هنوز بازن؟ میتونی بری ببینی اون جاها کسی دیده تش یا نه.
شماره ی سه: اون دختر ساکتی بود هانکه دوست نداشت در مورد خانواده ش صحبت کنه. غصه میخورد ولی ترسی نداشت از اینکه در مورد خانواده من سؤال کنه. حتا در مورد یان. بعضی ها میترسن در مورد اون سؤال کنن ولی میرجام می پرسید. من براش چایی می آوردم و میشستیم تا دیروقت صحبت می کردیم. خیلی هم مؤدب بود از لبو بدش می اومد ولی بدون این که حتا یه بار غر بزنه میخورد، هیچ وقت شکایت نمی کرد.
خانم یانسن به من نگاه میکنه «ادامه بدم؟» «نه. نه خیلی مفید بود.» امروز خیلی اتفاقا افتاد. دوربین مخفی اولی، و درخشش سرخ و ترسناک سن خالی تئاتر. فرصت نکردم به احساساتی که برام پیش اومد فکر کنم. حالا که بهش فکر میکنم احساس شرم میکنم چون اولین باری که به خانم یانسن گفتم میرجام رو پیدا میکنم به نظرم یه پازل به هم ریخته بود که می تونستم سعی کنم درستش کنم. میتونستم تو تنهایی دنیای خودم بشینم و حلش کنم…
نقد کتاب دختری با کت آبی
کتاب دختری با کت آبی، داستان دختری به نام “هانکه” که نامزدش را در جنگ از دست داده و برای تامین مخارج زندگی پدر و مادرش، در بازار سیاه برای مشتری های خاص کالا تهیه میکند. اوایل داستان حول همین موضوع پیش میرود. ولی بعد به درخواست یکی از مشتری ها در پی پیدا کردن دختری یهودی به نام “میرجام” میرود که خانواده خود را در درگیری با نازی ها از دست داده و خود فراری است.
دختری که همیشه کتی آبی به تن دارد. سپس درگیر اتفاقات ناخواسته ای میشود که مربوط به گروه مقاومت ضد نازی هاست. با پیش رفتن کتاب، داستان حالتی معماگونه پیدا میکند و بارها احساس ناامیدی به خواننده القا میشود ولی بعد این ناامیدی به امید تبدیل و روند داستان عوض میشود.
در کل داستان خوبی است و از خواندنش پشیمان نخواهید شد. فضای داستان طوری تعریف شده که میتوانید خیلی از صحنه ها را حتی مجسم کنید. کتاب ترسناک نیست ولی می توانید ترس آدم ها، امید، حس فرار و خیلی از عواطف شخصیت های داخل داستان را حس کنید.
با خواندن کتاب دختری با کت آبی، به این فکر خواهید کرد که ذهن نویسنده خیلی خلاق بوده که توانسته این همه معما مطرح کند!
کتاب های پیشنهادی
تعداد بازدید: 205 بار
عنوان کتاب: دختری با کت آبی
داستان عشق، جنگ و امید
برای طرفداران کتاب «دختری که رهایش کردی»
برنده ی جایزه ی ادگار آلن پو سال 2017
نویسنده: مونیکا هسی
مترجم: حمید هاشمی
تعداد صفحات کتاب: 246 صفحه
زبان کتاب: فارسی
حجم فایل: 19.07 مگابایت
نوع فایل: PDF (ZIP)
منبع: شهرکتاب
این پست صرفا جهت معرفی کتاب به خوانندگان می باشد.