آخرین روز یک محکوم

آخرین ویرایش: 3 هفته قبل
آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد (nbookcity.com)

دانلود کتاب آخرین روز یک محکوم

راوی داستان آخرین روز یک محکوم مردی است که کمی بعد اعدام خواهد شد. ما هیچ‌ چیز دربارهٔ آن مرد نمی‌دانیم.

نه می‌دانیم نامش چیست و نه حتی می‌دانیم چه جرمی مرتکب شده است، اما هراس و پریشانیِ او را به ‌خوبی درک می‌کنیم. نوشته‌های این مرد تغییر روحیهٔ خود را نسبت به جهان خارج از سلول زندان در طول زندان خود نشان می‌دهد و زندگیش را در زندان توصیف می‌کند.

فردی که به اعدام محکوم شده است به شدت خواستار عفو و بخشش مردم است تا بتواند بار دیگر همچون یک شهروند خوب و به دور از جرم و جنایت به زندگی ادامه دهد، اما مردم به شدت از وی متنفر هستند و خواستار آن هستند که هر چه زودتر او اعدام شود.

رمان آخرین روز یک محکوم، که در زمانه ی خود، اثری بسیار شوکه کننده بود، داستانی ژرف و تکان دهنده و کتابی بسیار بااهمیت در عرصه ی تحلیل های اجتماعی است. مردی طرد شده از اجتماع و محکوم به مرگ، هر روز صبح با این فکر از خواب بیدار می شود که این روز ممکن است آخرین روز عمرش باشد.

فقط امید به آزادی است که اندکی برایش تسلی بخش است و او ساعت هایش را با فکر کردن به زندگی سابق خود و زمان آزادی اش سپری می کند. اما با گذشت ساعت ها، او می داند که قدرت تغییر سرنوشتش را ندارد. او باید قدم در مسیری بگذارد که بسیاری قبل از او، آن را تجربه کرده اند؛ مسیری که به گیوتین ختم می شود.

خلاصه رمان آخرین روز یک محکوم

ویکتور هوگو در کتاب آخرین روز یک محکوم، ثابت کرده که فقط نویسنده و ادیبی توانمند نیست. او همان کسی است که در تمام زندگیاش شاهد رنج و محنت مردم بوده است. از بینوایان گرفته تا گوژپشت نتردام، در تمام این آثار اعتراض مردی را میبینیم که صدای محرومان را به گوش دولتمردان میرساند. عقاید آزادی خواهانه و سوسیالیستی هوگو در این اثر هم مانند سایر آثارش دیده میشود.

با اینکه حکومت و سیاست مردان همیشه مخالفت شدیدی با چنین نوع نوشتههایی داشتند، هوگو باز هم دست از مبارزه برنمیداشت. او از دل هر اتفاق و حادثهی حتی کوچک، داستانی عمیق و تاثیرگذار خلق میکرد. شاید اگر هر کس دیگر آن روز از آن خیابان میگذشت، چندان اعتنایی به یکی از مراسم معمول قضایی نمیکرد. اما این ویکتور هوگو بود که عمق هراس، تضرع و درماندگی را در مردی میبیند که فقط تا چند لحظهی دیگر زنده است.

این کتاب خط داستانی پرفراز و نشیبی ندارد. بیشتر داستان وصف حال و تکگوییهایی است که محکومی در انتظار مرگ بیان میکند. این مرد زندگی روزمره و عذابآور خود را در زندان تعریف میکند. اما مگر در یک چهاردیواری محقر و تاریک چه اتفاق جالبی قرار است بیفتد؟ اینجا هنر نویسندگی ویکتور هوگو بار دیگر به جامعهی ادبی دنیا ثابت میشود.

او توانسته از دل همین چهاردیواری و با رسوخ به ذهن آشفته و بیقرار زندانیان محکوم به مرگ، یک کتاب بنویسد. این زندانی چنان به بن‌بست رسیده که حتی لحظهی مرگش را هم تصور میکند: «به نظرم میآید همین که چشمانم بسته شود، روشنایی عظیمی خواهم دید و ورطههایی از نور که ذهن من تا بینهایت در آن غوطه خواهد خورد. کتاب آخرین روز یک محکوم، نخستین بار در سال 1829 انتشار یافت.

بخشی از متن

صبح زیبای یکی از روزهای ماه اوت بود.  سه روز بود که محاکمه ی من آغاز شده بود. سه روز بود که نامم و جرمی که مرتکب شده بودم، خیل عظیمی از تماشاگران را هر صبح به گِرد هم جمع می کرد.تماشاگرانی که، مثل کلاغ های جمع شده دور یک لاشه، می آمدند و صندلی های دادگاه را پُر می کردند، سه روز بود که این نمایشِ غریب قاضیان، شاهدان، وکلا و دادستان ها در برابر چشمانم مدام از سر گرفته می شد.

گاهی مضحک و خنده آور، گاهی خون آلود، اما همیشه تاریک و مرگبار. دو شبِ نخست از دلواپسی و وحشت نتوانستم بخوابم. شب سوم از کسالت و خستگی به خواب رفتم. نیمه شب بود که اعضای هیئت منصفه را که مشغول مشورت بودند به حال خود رها کردم. مرا به سیاه چالم بازگرداندند و روی حصیر انداختند. بلافاصله به خوابی عمیق فرورفتم؛ خواب فراموشی. پس از چندین روز، نخستین ساعاتی بود که به خواب و استراحت می گذشت.

هنگامی که برای بیدار کردن من آمدند، هنوز در ژرف ترین لحظه ی آن خواب عمیق بودم. این بار دیگر گام های سنگین و کفش های آهنین زندان بان، صدای به هم خوردنِ کلیدهایش و غژغژ خشک و خشن قفل زندان کفایت نمی کرد. بلکه برای بیرون کشیدن من از آن رخوت، صدای زمخت زندان بان در گوشم و دست خشن او بر بازویم نیز لازم بود:

بلند شو، بجنب! چشم هایم را باز کردم و وحشت زده، راست در جایم نشستم. در آن لحظه، از پنجره ی بلند و باریکِ سلولم، بر سقف راهرو مجاور که تنها آسمانی بود که مجاز به تماشایش بودیم، پرتو زردی را دیدم. کسانی که چشم های شان به تاریکی زندان خو کرده، خوب می دانند چه طور در این پرتو زردرنگ آفتاب را ببینند. من آفتاب را دوست دارم. به زندان بان گفتم « هوا خوب است. »

نقد کتاب آخرین روز یک محکوم

ویکتور هوگو روزی در خیابان جمعیتی را میبیند که برای تماشای مراسم اعدام یک محکوم به مرگ تجمع کرده بودند. هوگو از فکر این که گردن انسانی را در ملأعام با گیوتین بزنند و جماعتی هم جمع شوند و چنین منظرهی هولناکی را باهیجان تماشا کنند، به خود لرزید. این اولین باری نبود که این نویسنده و اندیشمند بزرگ شاهد چنین صحنههای دلخراش و غیرانسانی بود. پس از این ماجرا بود که شروع به نوشتن کتاب آخرین روز یک محکوم کرد.

او در این کتاب بهوضوح اعتراضش را به اعدام انسانها اعلام کرده و خواستار لغو این حکم بی‌رحمانه است. دردناک این بود که این حکم فقط مربوط به قتل و جنایت نمی‌شد؛ حتی در برخورد با کوچک‌ترین جرایم و خطاها هم به‌آسانی گردن انسان‌ها را می‌زدند. در ادامه‌ی کتاب، داستان دیگری به نام «کلود بی‌نوا» آمده، که آن هم درون‌مایه‌ی مشابهی با اعتراضات ضدگیوتین هوگو دارد.

هوگو ابتدا کتاب آخرین روز یک محکوم  را بدون نام و امضا منتشر کرد. اما سه سال بعد خطابه‌ای طولانی برای آن نوشت و با نام و امضای خودش، آن را مجددا منتشر کرد.

کتاب های پیشنهادی

تعداد بازدید: 3,780 بار

Victor%20Hugo%20 %D9%88%DB%8C%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B1%20%D9%87%D9%88%DA%AF%D9%88 10

عنوان کتاب: آخرین روز یک محکوم

به همراه کلود بی نوا

نویسنده: ویکتور هوگو

مترجم: بنفشه فریس آبادی

تعداد صفحات کتاب: 169 صفحه

زبان کتاب: فارسی

حجم فایل: 12.73 مگابایت

نوع فایل: PDF (ZIP)

منبع: شهرکتاب

نوشته‌های مشابه

جان فانته در این اثر یک داستان کاملا خانوادگی را تعریف می‌کند. دعوایی که اعضای یک خانواده را به جان هم می اندازد و پدری که باعث دردسر بی‌حد فرزندانش می‌شود اما آیا می توان نادیده‌اش گرفت؟
بروزرسانی: 1 سال قبل
تعداد بازدید: 289
کتاب اولین تماس تلفنی از بهشت، داستان شهری کوچک را روایت می کند که ساکنینش با دریافت تماس هایی از زندگی پس از مرگ، توجه دنیا را به شهر خود جلب کرده اند. آیا این اتفاق، بزرگترین معجزه ی تمام تاریخ است یا...
بروزرسانی: 11 ماه قبل
تعداد بازدید: 884

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *